ماجرای پندآموز حمل شن با دوچرخه!
داستان جالب مرد دوچرخه سوار
گاهی اوقات بی توجهی به اصل ماجرا و کنکاش در جزییات ما را از موضوع و رویداد اصلی دور می کند چنانچه پس از اینکه اتفاق رخ می دهد میفهمیم که چقدر سهل انگاری کرده ایم و با لحظه ای غفلت نتوانسته ایم مانع انجام و رخ دادن یک اتفاق بزرگ شویم، در این بخش از سرگرمی سایت نمناک داستانی جالب و آموزنده در این باره می خوانید و پی می برید گاهی نیاز است از موضوعات فرعی بگذریم تا موضوعات اصلی را از دست ندهیم.
مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مأمور مرزی می پرسد:«در کیسه ها چه داری؟»
او می گوید:«شن.»
مأمور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می کند. ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا. این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.
یک روز آن مأمور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید:«من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی. راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟»
مرد می گوید:«دوچرخه!»
گاهی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل می کنند.