“قیدار”، کتابی که باید خواند
دانلود کتاب صوتی قیدار
سال هاست این سوال مطرح می شود که آیا داستان نویسی فارسی به بن بست رسیده؟ در سال های اخیر اهمیت این سوال بیشتر نیز شده است. به جز چند کتاب معدود، نتوانسته ایم کتاب هایی درخور فرهنگ و آیین مان منتشر کنیم. متاسفانه بیشتر کتاب های دفاع مقدس ما به سمت زندگی نامه نویسی و خاطرات رفته و با ساختاری مشابه، دیگر جذابیت چندانی برای جوانان ندارند.
از سمت دیگر کتاب هایی با جذابیت و نگارش قوی تر در بازار کتاب وجود دارند که نه تنها با فرهنگ ما همسو نیستند، در برخی موارد حتی به نوعی ترویج کننده ی فرهنگ غلط غربی هستند، مانند زیرپا گذاشتن قانون، عشق های نامشروع و بعضا کلمات رکیک در متن.
کتابی که باید خواند
امیر خانی از آن دسته نویسنده هایی است که با وجود اعتقاد های مذهبی، می تواند به خوبی داستان بنویسد و چنان قلم گیرایی دارد که شاید کمتر کسی باشد که کتاب بخواند ولی او را نشناسد.
کتاب های امیرخوانی توانسته اند در این سال ها، استثنایی میان داستان های فارسی باشند با استقبال زیاد مخاطبان روبرو شوند. به عنوان مثال کتاب صوتی قیدار، تنها در سال اول انتشارش توانست به چاپ هشتم برسد. از دیگر آثار امیرخانی می توانیم به «من او» و «ارمیا» اشاره کنیم.
گنده نامی، گندنامی، گم نامی…خوشا گم نامان!
قیدار، حکایت مردی است که درخت مردانگی را به تنهایی آبیاری می کند و پرورش می دهد. قیدار نمونه کاملی از اخلاق و جوانمردی است، چیزی که شاید سال هاست به آن نیاز داریم و در این کتاب به خوبی با چنین شخصیتی آشنا می شویم. مردی که امثال او در میان ما کم نبوده و نیستند اما برای خودشان مرام و مسلکی دارند. مرام نامه شان را که بخوانی در مقدمه اش نوشته اند:«خوش نامی قدم اول است…از خوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود…قدم آخر، گمنامی است…طوباللغرباء!»
کتاب قیدار شامل ۹ فصل است که امیرخانی در آن به شرح زندگی و ماجرا های قیدار می پردازد. خلاقیت در کتاب قیدار تنها به روند داستان و نگارش جذابش محدود نمی شود، نام گذاری هر فصل نیز خلاقانه و جذاب انتخاب شده است. از فصل اول که به نام “مرسدس کوپه کروک آلبالویی متالیک” است و به ماجرای آشنا شدن قیدار و شهلاجان و ماجرای ماه عسل رفتن این دو می پردازد بگیرید تا آخرین فصل که خواندنی ترین فصل کتاب است.
در قسمتی از پشت جلد کتاب می خوانیم
عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما… خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد اسم معشوقش را کسی بداند… به او می گوید، رجل! همین… مرد!… می فرماید و جاء من اقصی المدینه رجل یسعی… جای دیگر می فرماید و جاء رجل من اقصی المدینه یسعی، یعنی این دو تا رجل با هم فرق می کنند… هر دو از دور، از بیرون آبادی، دوان دوان، می آیند… اما اسمشان را حضرت حق نمی آورد… یکی می آید موسای نبی را نجات می دهد… دیگری هم قومی را از عذاب نجات می دهد…
اسمشان چیست؟ نمی دانیم… رجل است… معشوق حضرت حق است… اسم معشوق را که جار نمی زنند… حضرت حق، عاشق کسی اگر شد، پنهانش می کند… کاش پیش حضرت حق اسم نداشتیم، اما مرد بودیم… طوبا للغرباء