تاریخ : یکشنبه, ۲ دی , ۱۴۰۳ Sunday, 22 December , 2024
3

چهره ها ی هفته از جواد نکونام تا داریوش مهرجویی + عکس

چهره ها ی هفته از جواد نکونام تا داریوش مهرجویی + عکس

جواد نکونام یکی از چهرها در هفته ای که گذشت چه شیرین در یک مرکز خیریه خداحافظی کرد و حسرت خاصی هم به دلش نماند…

چهره ها ی هفته از جواد نکونام تا داریوش مهرجویی + عکس

چهره ها در هفته ای که گذشت

در هفته گذشته در دنیای چهره ها اتفاقات مهمی رخ داد که در صدر آن به خداحافظی کاپیتان تیم ملی کشورمان اشاره میکنیم و سپس چهره ها را در هفته ای که گذشت مرور میکنیم
جواد نکونام با انتشار بیانیه ای در تاریخ ۲۵ تیر ۹۵ به صورت رسمی از فوتبال خداحافظی کرد و این اقدام را در یک مرکز خیریه انجام داد. 

چهره ها در هفته ای که گذشت

 
رجب طیب اردوغان یا (توهم، هفته)
کودتا و ضد کودتای پر سرعت ترکیه جمعه شب خواب از چشم ایران ربود.چند روزی از اتفاقات ترکیه گذشته و حالا دیگر می شود حدس زد که کودتا ریشه در یکی از سه حالت پیش رو دارد؛
حالت اول کودتا را کار گروهی از فرماندهان ناراضی ارتش می داند که از مداخلات اردوغان در کشورهای همسایه شاکی هستند، هوای کودتا کردند و به قول معروف زهر چشمی گرفته اند، حالت دوم سایه سنگین فتح الله گولن (رهبر معنوی حزب عدالت و توسعه و مقیم آمریکا) را بالای سر کودتا حس کرده اند و کار را کارِ آمریکایی ها می دانند، دلیلش هم آشتی آنکارا با مسکو در ماه گذشته و نزدیکی هرچه بیشتر این دو در روزهای ماقبل کودتاست، حالت سوم اما کمی دائی جان ناپلئونی است و کودتا را یک نمایش می داند در جهت تثبیت اردوغان (دلیل هم سرعت حزب حاکم در کشف و ساقط کردن کودتاست)، به عبارت دیگر این دسته ی سوم معتقدند کودتا تئاتری بوده به کارگردانی اردوغان در جهت بازیابی مشروعیت از دست رفته جناب نخست وزیر(البته که در نهایت کودتا همین کارکرد را برای اردوغان و حزب عدالت و توسعه داشت) حالتی بدبینانه و کمی اعوعاج گونه. بازیابی ای که شاید به قیمت سقوط تمام می شد!
 
چهره ها
اما ورای مقصر یابی ها، آن چه در ترکیه می گذرد، محصول وهمِ فکری سردمداران این کشور است که به نوعی مریضی مسری حکمرانان خاورمیانه است، سرزمینی که روزگاری امپراطوری باشکوهی داشته و حالا ندارد. امروز از امپراطوری عثمانی، کشور کوچکی مانده که فقط میلیون ها مهاجر در آلمان دارد و سال هاست در وصال اتحادیه اروپا می سوزد، کشوری که به رغم پیشرفت های قابل توجه دو دهه اخیر هنوز به قدرت های دیگر تکیه می کند، واقعیتی که در باور اردوغان و دوستان نمی گنجد، همین است که حکمرانان خاورمیانه در تمام سال های اخیر به موجب این که نقدینگی فراوان یافتند و کمی روی ریل پیشرفت افتادند به سرعت به سمت نظامی گری رفتند و به فکر بسط قدرت افتادند، غافل از این که بازی جای دیگریست.
در همین موردِ اردوغان، وضع قوانینی که اختیارات اردوغان را توسعه می داد نشان از آن داشت که سودای عثمانی گری اطراف کاخ نخست وزیر ترکیه پرسه می زند بگذریم! سودای عثمانی هر روز بزرگ تر شد، اردوغان احتمالا فراموش کرد که حکمران تمام ترکیه است(اقلیت ها فراموش شدند و تحت فشار قرار گرفتند و نارضایتی داخلی هم جهت دلخوری های خارجی قرارگرفت) سودا که به سر می زند فراموشی نتیجه می شود(طب که این را می گوید)، اردوغان انگار فراموش کرد که پیشرفت و توسعه این سال های ترکیه زیر چتر امنیتی است که توافق با آمریکا مهم ترین علت آن بوده است. وهم امپراطوری ها بر خواب برخی حاکمانِ خاورمیانه که از تجزیه همان امپراطوریِ فروپاشیده عثمانی برخواسته اند بدجور سنگینی می کند. آن ها انگار نمی خواهند باور کنند روزگار دیگریست و دموکراسی انتخاب نیست، اجبار است.


 
مردمان سیستان و بلوچستان یا (کاش کسی شما را ببیند، هفته)

بادهای ۱۲۰ روزه زندگی مردمان کم توقع جنوب شرقی ایران را مختل کرده، بادهایی که قابل پیش بینی اند و می شود با کمی تدبیر از فشارش کاست، اما این که چرا وضعیت به حدی بغرنج می شود که مردم سیستان و بلوچستان از میان شن ها دنبال راهی برای زندگی کردن و نفس کشیدن می گردند، داستان بی توجهی به منطقه ای است که سال هاست فقط وقتی نامش را می شنویم که دچار خرابکاری شده، شاید همین بادها که استعاره ای از محرومیت دامنه دار مردم منطقه است ریشه ی پا گرفتن برخی نا آرامی هاست، آن جا بوده ام و زندگی کرده ام، می دانم مردم سیستان و بلوچستان خیلی از حداقلی ترین امکانات را ندارند و در نهایت کم توقعی روز و شب را می گذارنند.
 
 
چهره ها

همین کم توجهی ها به مرور دلبستگی آن ها را کم کرده و اصلا حواس خیلی از ساکنان آن منطقه جای دیگریست، وگویی در کشور دیگری زندگی می کنند،چرخه اقتصادی آنجا فوق العاده معیوب است و خیلی از آن ها در شرایطی روزگار می گذارنند که انتخابی نیست و از سر اجبار است،به بدترین شکل و حالت و از راه های که شاید صواب نیست، هامون که خشک شد خیلی ها رفتند و همین امروز هم تب مهاجرت داغ است، چوب کم توجهی تن مردم سیستان و بلوچستان را خشک کرده، شاید بهتر است به جای حرف های امیدوار کننده طرح های عملی مثل تلاش ژاپنی ها در دولت اصلاحات که موفق هم بود از سر گرفته شود و کمی شرایط زندگی در آن جا عوض شود.
با این روند شاید روزی برسد که از آن دیار نه نامی … والا که از ما کاری جز اطلاع رسانی بر نمی آید…شرمنده ی متانت شمائیم


جواد نکونام یا (مکتب، هفته)

جواد نکونام دیگر فوتبالیست نیست، او یک «سابق» شد.
نکونام به موقع خداحافظی کرد و حسرت خاصی هم به دلش نماند احتمالا، او در بالاترین سطح فوتبال دنیا با لباس تیم اوساسونا حضور داشت و در سطح باشگاهی به بالاترین افتخاری که یک فوتبالیست ایرانی می تواند، رسید. در تیم ملی هم که انواع و اقسام افت و خیزها را تجربه کرد، حضور در دو دوره جام جهانی آلمان و برزیل، بازی مقابل تیم هایی مثل:پرتغال و آرژانتین و حضور در چند دوره جام ملت های آسیا کارنامه ای برای نکونام ساخت که احتمالا حسرتی در آن نیست و به قولی او به گذشته اش بدهکار نشد. روزی باید می رفت و چه شیرین که در یک مرکز خیریه رفت، سخن اما سخن یک پایان است، پایان یک دوران، پایان یک مکتب و یا پایان یک تعریف…
 
چهره ها
«پاس» که در ورزشگاه فریادش می زدند؛ «پاس بزرگ تهران»، تیمی که در نهایت کج سلیقگی جغرافیایش را تغیر دادند، مثله شد و حالا با حضور در لیگ دسته دوم آزادگان جان باخته است و یادگارهایش هم در پایان کارند. «نکونام» یک یادگارِ گل درشت از مکتب پاس بود. با یک اصول تعریف شده و رفتاری خاص که عدول از آن ها او را از آن مکتب جدا می کرد، همین هم بود که هیچ وقت از لوای مکتبش خارج نشد و تا روز خداحافظی اش وفادار ماند. انگار روح آن جنابان سرهنگی که پاس را در یک نظم آهنین نظامی تعریف کردند در تن میراث خوران حلول می کرد و امثال هاشمیان و نکونام به آن وفادار می ماندند.
ارزش فوتبال مکتبی حالا این روزها بیشتر نمایان می شود، وقتی سوهاضمه شهرت به جانِ جوان های رنگی فوتبال می افتد و یادشان می رود سال پیش و سال پیشتر را. مکتب از روزی شروع به سقوط کرد که آن گلوله برفی معروف را سمت دهداری پرتاب کردند… برای ما که ساختار آن چنانی در فوتبال نداریم، «مکتب» لازم بود، اما به هوای «لیگ برتر» مدرنیته فوتبالی، لنگ در هوا ماند و همین شد که خداحافظی نکونام تلخ تر از پیش به کاممان مزه می کند، پایان یک دوران، پایان یک مکتب، پایان یک تعریف…


تروریست نیس یا (گناهکار، هفته)

حمله ی ویران کننده یک تروریست در نیس و داستان های پس از آن.
درد پاریس(نیس) درد مهاجرانی است (عامل حمله اصالتی تونسی داشته و ازبیکاری و افسردگی رنج می برده) که در فرهنگ میزبان حل نشده اند. مهاجرانی که به هوای مطلوبیت و کیفیت جایی غیر از موطن خود را انتخاب می کنند، با فرهنگی غریبه وارد می شوند و فضا را ناهماهنگ می کنند، آن ها از وطن رانده می شوند و در غربت مانده.
 
چهره ها
فرانسه اگر قربانی تروریسم می شود، بیشتر از هرچیز به خاطر بستری است که بی نهایت فراهم است. کلی مهاجر سیاه پوست و رنگین پوست حاشیه نشین در قلب اروپا و در فرانسه ساکنند، آن ها در حقیقت تصویری بی واسطه و بدون تعارف از فرانسه واقعی هستند. فرانسه بیشتر از آن چه که شبیه کافه های پاریس و شب گردی های عشاق اساطیری باشد، شبیه به مهاجران سرخورده حاشیه شهر است که کلی بغض فرو خورده و سرکوب شده در سر دارند. برای آن ها آلبر کامو و نیمه شب در پاریس، معنایی به جز فقر و سرخوردگی ندارد، علت احتمالا همین است؛ کلی مهاجر سرخورده و حل نشده که ابزارِ ابراز(عقده گشایی) می خواهند…
تا اینجایش گناه مهاجران است! اما از این جا به بعد گردن خود فرانسوی هاست که با ساختاری رها ابزارِ ابراز را در اختیار مهاجران قرار می دهند، اشکال کار فرانسوی ها و بلژیکی ها برخلاف مثلا آمریکایی و انگلیسی ها در همین جاست که قوانین و سیستم امنیتی به شدت منعطف و پذیرنده ای دارند. سکولاریسم فرانسوی سیالیت زیان دهی ایجاد کرده که ارتباط مهاجران ساکن در این کشور را با شبکه های تروریستی آسان تر می کند، در حالی که مثلا در انگلستان اصلا این طور نیست و قوانین سفت و سختی اعمال می شود و ارتباط گرفتن با گروهی مثل داعش بیشتر و بهتر کنترل و سرکوب می شود.
پی نوشت:بازی دو سر باخت مهاجران و میزبانان شاید تقاص روزهایی است که استعمار به سان چشم و هم چشمی در محافل دیپلماتیک نقل محافل بود، این خون ها به پای آن هوس ها ریخته می شوند.


داریوش مهرجویی یا (نزاع، هفته)

مهرجویی پزشکان را قاتل خطاب کرد و پزشک نامبرده توهینی بدتر نصیب مهرجویی کرد، این نزاع پس از مرگ مشکوک کیارستمی اتفاق افتاد.
نمی دانم از روح بزرگ عباس کیارستمی است یا که از کثرت رسانه ها و همت مردمی است که مشارکت خستگی ناپذیری در کامنت و ابراز نظر دارند یا که شاید هم از جمع هر دوی این هاست، این که هیچ چیز پنهان نمانده و مرگ کیارستمی مجدانه پیگیری می شود. فقط خدا کند این تب خیلی زود فروکش نکند و این نزاع ادامه داشته باشد. خصم و دشمنی را دوست ندارم و سادیسم هم احتمالا با ما نسبتی ندارد، اما این نزاع مبارک است، باور بفرمایید؛ دو دسته ی قدیس وار فرهنگ ایرانی در حال فرو ریختن است(پزشکان و کارگردانان) چه چیزی بهتر از این؟
 
چهره ها
پزشک شدن آرزوی فانتزی هر کودک ایرانی دهه های پیش است! چه کسی فکرش را می کرد چرخ روزگار این گونه بچرخد و آن سپید پوشانی که روزگاری در مواجهه با آن ها لکنت زبان می گرفتیم به جایی برسند که در هر محفل عمومی و خصوصی تکفیر و لعن شوند. چنان هاله ای دور آن ها بود که حالت قدیس داشتند و شفا می دادند. اما رسانه ها، امان از این “رکن جنجالی دموکراسی” که نشان داد جایگاه پزشکی در پازل دنیای جدید صرفا در حد یک شغل تعریف می شود، حالا مرگ کیارستمی دوباره نور را روی صورت پزشکان انداخته از آن طرف هم کارگردانان…
کارگردانانی که حالا راحت تر نقد می شوند و دنیای رسانه های امروز نشانمان می دهد که خیلی از به ظاهر خلاقانه هایشان ریشه در یک اورجینال آن ور آبی داشته. هاله ی قدسی آن ها را اتفاقا رسانه ها ساختند، در زمانه ای که محدود بودند و رفاقت طلب، منتقدانی که در تعارف رفاقت با کارگردانان می ماندند و رو نمی کردند از ضعف ها و معایب بگویند، آن قدر بزرگ شدند که با واژه های ساده نمیشد تعریفشان کرد، اما باز هم به یمن کثرت رسانه ها هر کسی در هر جایی بدون تعارف در وبلاگش (تلگرام، فیس بوک و…) نوشت و کارگردان ها هم شکستند وبدون تعارف نقد شدند.
کاش این نزاع ادامه داشته باشد، آن ها را بهتر میشناسیم! کارگردانی که احساساتش ریتم حرف هایش را مختل میکند، خیلی این جایی است. او که کلی حس خوب به ما هدیه داده ضعف هایی دارد که «آدم» نشانش می دهد نه قدیس، مثل دکتری که مرز توهین و تحقیر و هر چه بی ادبی است را رد می کند چون از جایگاه اجتماعی خودش زیادی اطمینان دارد و فکر می کند علی آباد هم شهری است. بگذارید ادامه دهند، هر کسی و هر گروهی لابه لای این نزاع وزن خودش را نشان می دهد، خودِ خودش را، خود واقعی اش را!


سیمین بهبهانی یا(بانوی کلمه، هفته)

زادروز سیمین بهبهانی بهانه ای برای یادآوری اوست، اویی که به مانند خیلی های دیگر در منگنه تسویه حساب های سیاسی کمرنگ شد(به عمد) پوشیده شد، تا دیده نشود، خوانده نشود… اما اتفاقا آن چه که مهم نبود پوشش او بود، اصلا مواضع سیاسی اش را چه کار؟ او بانوی واژه ها بود نه مدلینگ بود، نه سخنگوی حزبی. او را باید با کلمه هایش، با احساسات زنانه اش که در قالبی کهنه، نو نشان می داد سنجید. شعرهایش حس خوبی از بیداری زنانه دارد.
 
چهره ها
«رفت آن سوار کولی! با خود تو را نبرده / شب مانده است و با شب تاریکی فشرده/ کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟/ شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟» ترکیب صدای همایون با واژه های سیمین بهبهانی محشر است امتحان کنید.
«چرا رفتی؟ چرا؟ من بیقرارم/ به سر سودای آغوش تو دارم/ نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟ ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟» این را که حتما شنیده اید، بازهم ترکیب همایون و سیمین بهبهانی
«دوباره میسازمت وطن/ اگر چه با خشت جان خویش/ ستون به سقف تو می زنم/ اگر چه با استخوان خویش» این هم که معرف حضورتان است…


به جا مانده:آتش نشان فداکاری که جانش را در راه خدمت به هموطنانش از دست داد؛«علی قانع»، چیزی داشت که هر کسی ندارد. این که انتخاب کنی فداکار باشی و فداکاری در موقعیت ایجاد نشود، او انتخاب کرده بود، آتش نشان باشد. یعنی هر روز که می رود آماده ی رفتن باشد، او شاید با انتخابش فهمانده بود که اینجایی نیست. این نوشتار و این ستون حقیر تر از آن است که از این همه شجاعت بنویسد. روحش شاد
منبع : namnak.com
لینک کوتاه : https://mag.tanposh-parsi.com/?p=96652

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0