شعری زیبا در وصف “خندوانه” و جناب خان
برنامه طنز خندوانه به کارگردانی رامبد جوان و حضور شخصیت عروسکی جناب خان یکی از برنامه های پر طرفدار این شبهای تلویزیون شده و هر شب برای ساعاتی خنده از دریچه شبکه نسیم وارد خانه های مردم میشود. در ادامه شعری از یک شاعر خوش ذوق و هنرمند آقای “ادیب البیت” که توسط ایشان برای سایت نمناک ارسال شده و در وصف خندوانه و هنرنمایی جناب خان میباشد را میخوانید.
تقدیم به لبخند آفرینان خلاق !
——————————
خندوانه ” میوه ی رنج شما س!
کارتان عالی و اجرش با خدا س !
شنبه شب ؛بابای احلام دیده خواب
که کسی میخوانده با چنگ و رباب:
ای عوامل کارتان هست پر صواب *
صبح دولت تان دمد چون آفتا ب
پیر وبرنا ؛مرد و زن ،هم نوجوان
خنده برهردرد بی درمان دواس
“خندوانه “سرزمین خنده ها س
روی لبها ؛خنده ی کشدار ما؛
تو تن غم ، مثل آمپول هواس
غم کشد پر؛چون”جناب خان”دم زند
آتشی در خان و مان غم زند
“خاک شش” خان؛کارطوفان می کند
بر سر غم ؛خاک حرمان می کند
غصه ها ؛ با کارنیما ؛ بر فنا س
نقش نیما ؛ نقد حال آدما س
ترجمان داوره بسیار زبانش کامله!
آکتوری وارد به کار و ، قابله !”
شاه حسینی ! ای مدیر صحنه ها !
دست نیما را نکن هرگز رها !
*دانیال* ای داور فوتبال ما !
پانتومیمت می کند خوش؛ حال ما
ای جناب خان !تاجر رخ در نقاب
غصه چون یخ؛ طنزت آمد آفتاب
ای جناب خان “عملکرده دماغ “
ای که هستی بهر بهنام * باجناق
ای دو چشمانت براق همچو چراغ
خانه ات از نور یزدان ؛ پرچراغ
چهره ات نیلی یواش ؟یا صورتی؟
هندزفری داری؛ چقدر با صولتی!
ماسک زیبایت درخشید چون شبق
با لبو بردی ز “مستر بین” سبق
ای که خندیدن؛ تو ارزان کرده ای
غصه را سر در گریبان کرده ای
تا کند بابای احلامت عتاب ؛
زود بیا به” خندوانه ” با شتاب
حال غم را ؛ تو پریشان کرده ای
مردم ما را ؛تو خندان کرده ای
غم ز دستت خان !گریزان گشته است
غصه ؛از دست تو نالان گشته است
غم؛ به دست تو؛ اسیری در قفس
شاهبازی؛غصه ها ؛ پیشت مگس
“هله مالی” گشته چون بانگ جرس
کاروان غصه کردی بی نفس
یک شبی بابای احلام دید به خواب
اشک خان* جاری زچشمش چون سراب
کشتی آلوءه ورایش* خراب
هدفون خان* بود شناور اندر آب
ریبون دسته طلایش؛ غرق آب
شال زردش چون بلم بر روی آب
دست وپا می زد و با حال خراب
شد اسیر باد و طوفان؛موج آب
رو به ساحل ؛ کردفریاد :ای هوار
از خدای خود نباشی شرمسار؟
من که خان* باشم وتاجر لبو
دامادی بهتر زمن خواهی؟ بگو!
بارها بر صورت من چک* زدی
گاه بر گوشم ؛ گهی بر فک زدی
من بمیرم خانه ات گردد خراب
دل احلام بهر من گردد کبا ب
توکه بینی یک جوان غرقه در آب
منشین اینگونه در عین صواب
منقلب بابای احلام شد ز خواب
گفت:شهلام *می دهم مثبت جواب!
کل فارس و شهر اهواز و جنوب
همه را بگو که از صبح تا غروب
ریسه ها بندند ؛ چراغانی کنند
با لبوآلوءه ورا* آش بورانی کنند
شهروند خندوانه را فراخوانی کنند
هندوانه ای بریده نذر مهمانی کنند
زین سبب ؛شهلام با عطر و گلاب
رفت تا گوید به احلام شرح خواب
این شنید بهنام ، برخاست باطرب
تا برد پیغام بدان “خان عزب”
گفت:ای خان *عوامل را بخوان
تا بیاراییم مجلسی چنان
پا بکوب ودست فشان؛دیگرمخواب!
بابای احلام ؛ مثبت داد جواب
سور برپاکن و رامبد* را بخوان
تابگوید به بدیری* آن جوان*:
شعرشیرین گو؛همانا چون رطب !
جوری که احلام* بگوید:چه عجب!
و ناگهان بابای احلام سر رسید وبه شیوه ی فردوسی پاکزاد گفت :
بدیری * کنون دفترت باز کن!
خطی خوش نویس؛چامه آغاز کن!
به مازندران * نغمه ای ساز کن
دف و چنگ و نی را همآواز کن
خبر ده به شعبان نژاد* ، دانیال*
دوپینگم کنند تا شوم خوش به حا ل
دو تا توپ کم باد؛ ولی خال خا ل
خرند تا سه ؛ چار داور فوتبال
سه پرچم به دست سه داور دهند
سه ؛چار نیم سکه هم به داور دهند
که با خان آغاز کنم فوتبا ل
پنالتیش بگیرند ؛زنند ضد حال
بترسم زخان ؛کو ابر قدرت است
لبو دارد و صاحب مکنت است
اگرآلوءه ورا* به فیفا دهد
رییسش تقلب کند ؛ وا دهد
طلا ؛ نقره و کاپ را ؛ یکسره
همه را بروفد جناب خان ، یره !
که خان را ، شبکه ش بود مویرگی*
زمویرگ* گذشته ، شده شاهرگی
وگرنه چرا هرشب ؛آن انجمن
کف وسوت وهورا کنانند خفن ؟
جناب خان چوطوفان ؛حضار اسکله
بلرزند ازین موج و این اشکله *
ز نیما ی فلسفه * ؛ طفلک؛ شنو
نیارد کند پیش رامبد* الو
چو نیما ندارد لبو ؛ طفلکی
نه آلوءه ورا ؛ نه دار دستکی
طباخی ؛ورا ورشکسته ش کند
جوان * دایما سرشکسته ش کند
کنونم چو خان قوم وهمیار شد
کل فک و فامیل ؛صاحب کار شد
تلاشی کنم تا نیمای جوان
شود صاحب کارو هم خان ومان
شاعر:ادیب البیت -اهواز
منبع : namnak.com
حتما بخوانید : روغنی مخصوص سریع شدن رشد مو + دستورالعمل
لینک کوتاه : https://mag.tanposh-parsi.com/?p=18145
- 303 بازدید
- بدون دیدگاه