داستان عاشقانه و غم انگیز دختر نابینا
داستان جالب عشق کور
اغلب مردم وقتی می خواهند بخش های با اهمیت زندگی خود را تعریف کنند یکی از اصلی ترین بخش هایی که روی آن تکیه می کنند تجربه عاشقانه ای است که با دیگری داشته اند چراکه عشق یکی از مهم ترین نقاط عطف زندگی هر انسانی است در اینجا داستان غم انگیزی را می خوانید که مصداق یک عشق پاک و بی ریایی است که عاقبت جور دیگری رقم می خورد.
دختر کوری بود که به خاطر کوری اش، از خود متنفر بود. او از همه کس متنفر بود به جز پسری که عاشق او بود. پسر خود را فدای او می کرد.
دختر به پسر گفته بود که اگر می توانست جهان را ببیند با او ازدواج خواهد کرد. یک روز، یک نفر یک جفت چشم به دختر داد و او می توانست همه چیز از جمله پسر عاشق را ببیند.
در همان لحظه، پسر از دختر پرسید:«حالا که می توانی جهان را ببینی، با من ازدواج می کنی؟»
دختر تعجب کرد وقتی دید که پسر هم نابیناست و از ازدواج با او خودداری کرد.
پسر در حالی که اشک می ریخت رفت و بعداً نامه ای به او نوشت با تنها یک جمله:«عزیزم فقط مواظب چشم های من باش.»