بیش از بیست و پنج سال از آن روزهایی می گذرد که زن جوان به طور اتفاقی توسط ناصر چشم آذر به مهرجویی معرفی شوده بود تا مهشید فیلم ماندگاری چون هامون شود.بیتا فرهی متولد ۱۳۳۷ در تهران و فارق التحصیل مدرسه پاورس آمریکاست. او حالا مادربزرگ یک دختر بچه دو ساله است و به یاد گذشته سالی چند بار فیلم هامون را می بیند.
بیتا فرهی؛ خیلی اهل گفتگوهای مطبوعاتی یا حضور در مجامع هنری نیست و علاقه چندانی هم ندارد تا در مقابل دوربین عکاسان قرار بگیرد. با این حال وقتی با واسطه یک دوست مشترک خواستار گفتگو با او شدیم، پذیرفت و آنچه پیش رو دارید، گفتگو با این هنرمند است.
در یکی از عصرهای زمستانی که مثل بسیاری از روزهای زمستان امسال، رنگ و بوی بهار داشت، میهمانش شدیم.
پیش از ورود به خانه چندین گلدان کنار در ورودی رخ نمایی می کردند؛ گلدان هایی که معلوم بود برای عید آماده می شوند و با این تصویر رنگ رنگ، وارد خانه ای می شویم که تصاویر بسیار زیباتری دارد.
همه چیز در این خانه زیباست، از تابلوها، تا نقش های روی دیوار، از فرش های کوچک زیر پای مان تا از ظروف پذیرایی پیش روی مان. از تسبیح هایی که بیشتر آثار هنری هستند، تا دری که با شعر و نقاشی و خطاطی زینت شده است. همه این زیبایی ها در کنار میزبان گرم و مهربان ما، فضایی دوست داشتنی رقم می زند.
بیتا فرهی همان اندازه که در سینما گزیده کار است، در مکالمه نیز کم صحبت است و کوتاه و موجز پاسخ می دهد.
سرآغاز گفتگو، ورود اتفاقی او به سینما است و کم کم می رسیم به پرهیزش از قرار گرفتن مقابل دوربین عکاسان ، سفرهای مداومش به پاریس و نوه دوساله ای که بزرگترین انگیزه او برای زندگی است.
اتفاقی به نام هامون
برای رسیدن به امروز از گذشته آغاز می کنیم و طبیعتا از هامون.
بیتا فرهی با به یاد آوردن اولین و درخشان ترین تجربه اش در سینما می گوید:بعد از فیلم هامون که برای من و سینمای ایران یک اتفاق بود، آقای مهرجویی بلافاصله پیشنهاد همکاری در فیلم بانو را داد. بعد از دو کار شاخص برایم سخت بود هرکاری را بپذیرم پیشنهاد بسیاری می آمد، اما سعی می کردم دست به عصا و حساب شده عمل کنم.
عده ای معتقدند در فیلم هامون خود مهشید جلوی دوربین رفته است و کاری با بازیگر صورت نگرفته است. هرچند با من هیچ تمرینی نشد، اما نقش برایم جا افتاده بود و انگار شخصیت را می شناختم.
خسرو شکیبایی بهترین همبازی بود
بیتا فرهی که در اولین تجربه سینمایی اش با خسرو شکیبایی همبازی بوده است، اضافه می کند:بسیاری زیاد از او کمک می گرفتم. همراه بسیار خوب و بهترین همبازی بود. هرگز نمی توانم یاری هایش را در فیلم هامون فراموش کنم. بعد از آن هم در چهار فیلم دیگر هم بازی شدیم.
همانطور که هامون برای بسیاری از تماشاگران سینما هنوز تمام نشده و هر از گاهی آنها را وا می دارد تا بار دیگر با سرگشتگی های حمید هامون همراه شوند، برای بیتا فرهی هم هنوز تمام نشده و در زندگی اش جاری و ساری است، خودش می گوید:ممکن است در سال، چند بار هامون را ببینم. وقتی از نظر کاری دلتنگ می شوم و کمبود پیدا می کنم، آن را می بینم.
انتظار هفت ساله بانو
بعد از هامون ، مهرجویی بلافاصله دست به کار ساخت بانو شد. او در جایی گفته است که فیلمنامه این کار را بر اساس شخصیت بیتا فرهی نوشت. شاید شخصیت بانو را به فرهی نزدیک دیده و با شناختی که از او داشت، این نقش را به فرهی پیشنهاد کرد و این چنین بود که فرهی، شکیبایی و انتظامی بار دیگر همبازی شدند. بانو ساخته شد اما هفت سال منتظر ماند تا روی پرده نقره ای جان بگیرد.
بیتا فرهی ادامه می دهد:بعد از توقیف بانو بسیار ناراحت و افسرده شدم. فیلم هفت سال توقیف بود. وقتی که اکران شد، دم سینما عصر جدید جمعیت زیادی برای تماشای فیلم آمدند. بانو را با مردم دیدم که تجربه خیلی خوبی بود. برای مردم احترام زیادی قائلم و بسیار دوستشان دارم.
از کیمیا تا اعتراض
دو و سال و نیم بعد از بانو ، به واسطه دوست نزدیکش با پروانه پرتو، در کیمیا کار احمدرضا درویش بازی کرد، بیتا فرهی درباره ی همکاریش هم با احمدرضا درویش می گوید:گروه بسیار خوبی بودند و تجربه خوبی شد.
فیلم هایش را مرور می کنیم و به اعتراض می رسیم و تصویرش با آن چادر گل گلی زنده می شود. گل از گلش می شکفد و مکث می کنیم، او می گوید:همیشه این فیلم را دوست دارم چون نقشم خیلی متفاوت بود. دوست ندارم نقش کلیشه ای بازی کنم و همیشه زنی متمول و ثروتمند باشم و رُل اعتراض خیلی متفاوت بود.
می رسیم به خون بازی که بیتا فرهی آن را تجربه درج یکی می داند و ادامه می دهد:خون بازی را بسیار دوست می دارم. از رخشان بنی اعتماد بسیار آموختم و امیدوارم بازهم شانس همکاری با او را داشته باشم.
همکاری با بهمن فرمان آرا در دو فیلم خانه ای روی آب و خاک آشنا نیز دو تجربه دوست داشتنی دیگر برای اوست، او می گوید: خانه ای روی آب را خیلی دوست داشتم. فرمان آرا یکی از متشخص ترین کارگردان های ایران است که برایش احترام بسیار قائلم و از همکاری با او خوشحالم.
بیتا فرهی از اول گزیده کار بود و حالا گزیده کارتر هم شده است، او درباره ی دلایل گزیده کاریش می گوید:الان دیگر سنم را باید در نظر بگیرم. مسلما نسبت به ۲۶و۲۷ سال پیش، پیشنهادها کمتر شده است و باید سنجیده تر عمل کنم. کوتاه و بلند بودن نقش، برایم چندان مهم نیست. بازیگر کسی است که بتواند حتی به نقش های کوتاه اعتبار و هویت بدهد.
با گذشت سال ها ، تنوع نقش ها کمتر می شود و او نیز مانند بسیاری بازیگران همسن و سال خودش بیشتر با نقش مادر روبرو می شود، بیتا فرهی می گوید:اما باز هم دوست دارم نقش هایم متفاوت باشد. ولی نمی دانم چرا فیلمنامه های متفاوت نوشته نمی شود. در حالیکه باید برای سنین مختلف، نقش های گوناگون و متنوع، مضمون های تازه و فیلمنامه هایی که کار داشته باشد، وجود داشته باشد.
او نیز مانند بسیاری از بازیگران حرفه ای و شناخته شده ، از همکاری با کارگردان های جوان استقبال می کند و معتقد است: آنها ذهن خلاق و انرژی بیشتری دارند. همین اواخر پیشنهادی داشتم برای نقشی کوتاه و بسیار متفاوت، اما متاسفانه به دلایلی نشد.
در بخش دیگری از گفت وگو؛ خبرنگار از بیتا فرهی پرسید که هیچوقت وسوسه نشدید تئاتر بازی کنید؟ که او پاسخ می دهد:در سنین جوانی خیلی پیشنهاد می شد، اما همیشه می ترسیدم. رویارویی با مخاطب زنده و نفس به نفس کار مشکلی است. تئاتر مادر هنر است تئاترهای خوب را می بینم. مثلا مردی برای تمام فصول کار آقای فرمان آرا را دیدم.
حضوری کوتاه در دوران عاشقی
فرهی در جشنواره فجر امسال نیز حضور کوتاهی در فیلم دوران عاشقی کار علیرضا رییسیان داشت که درباره این تجربه نیز می گوید:مدتی کم کار بودم تا اینکه این پیشنهاد مطرح شد. آقای رییسیان کارگردان بسیار خوبی است و گروه بسیار خوبی هم کنارش بودند. بنابراین با این که نقش کوتاه بود، دوست داشتم، کار کنم. البته خیلی دلم می خواست بیشتر حضور می داشتم و فکر می کردم حین کار این شانس را پیدا کنم که پلان های بیشتری گرفته شود اما چنین نشد.
او هنوز فیلم را ندیده است و از او می پرسیم: برای دیدن فیلم کنجکاو نیستید؟ که با لبخند می گوید:دیر که نشده، بالاخره می بینم.
گفتگو با وضعیت روز سینما ادامه پیدا می کند. از تفاوت شرایط سینما در گذشته و امروز که می گوییم، سرش را به علامت تاسف تکان می دهد، انگار حرف دلش است و می گوید:نمی توانم درباره سیاست گذاری های سینما نظر بدهم، اما به عنوان بازیگر راهی برای خودم نمی بینم. ۲۶ سال حدی برای خودم قائل شدم، اما حالا راه پیش رویم را خیلی روشن نمی بینم البته این نظر فقط برای خود من است و به طور کلی نظر نمی دهم.
از بیتا فرهی می پرسیم که آیا سینمای امروز ایران را دنبال می کند، که او پاسخ می دهد:همه فیلم ها را می بینم. البته امسال جشنواره فجر را خیلی دنبال نمی کردم.
خیلی دنبال دیده شدن نیستم
حضور کمرنگ بیتا فرهی در رویدادهای هنری، حتی این تصور را ایجاد کرده بود که مهاجرت کرده و کمتر در ایران زندگی می کند، از او درباره ی دلایل این روند پرسیدیم که او پاسخ داد:خیلی دنبال دیده شدن نیستم. اگر صلاح باشد جایی بروم، می روم. بعضی ها دوست دارند مدام دیده شوند اما من چنین نیستم.
مجالی برای حرف های خصوصی تر
حرف های خصوصی تر هم می زنیم. از دختر و نوه اش تا درگذشت مادرش.
بیتا فرهی دختری دارد مقیم پاریس و نوه ای دو ساله به نام تسا که قرار او را در تهران می گیرد و مادر بزرگش را مدام راهی پاریس می کند، همین سفرهای مستمر گاه باعث می شود او بعضی نقش ها را از دست بدهد، خودش می گوید:همین چند وقت پیش به خاطر رفت و آمد، دو کار را از دست دادم. حتما شانسم نبود. خیلی معتقدم شاید قسمت بر این نبوده. البته آن گروه هم به سرعت بازیگر می خواستند و نمی توانستند صبر کنند تا من برگردم.
می خواستید چه کاره شوید؟
دوباره برمی گردیم به گذشته و پرسشی که از ابتدای گفتگو ذهن مان را درگیر کرده است که خانم فرهی اگر آن روز به طور اتفاقی به خانه دایی تان نمی رفتید و توسط ناصر چشم آذر برای بازی در فیلم هامون معرفی نمی شدید، ممکن بود هیچ وقت بازیگر نشوید؟
بله واقعا ممکن بود.
و این پرسش کودکانه زنده می شود:اگر بازیگر نمی شدید، می خواستید بزرگ شوید، چه کار شوید؟ با خنده می گوید:همیشه خیلی دوست داشتم سرمایه ای می داشتم، کتاب فروشی کوچکی راه می انداختم که در آن کافه و یک گل فروشی کوچک هم بود. همیشه این سه را باهم می خواستم، اما هیچ کدام نمی شود.سرمایه ندارم ، گل ها هم می پلاسند و هیچ کس هم کتاب نمی خواند.
از درگذشت مادر تا نوه ای که انگیزه زندگی است
در این رفت و آمد به گذشته و حال، به سال ۶۸ بر می گردیم که در توصیفش می گوید: همان سالی که شکوفایی سینمای ایران بود. همه آدم های درجه یک سینما همچون مهرجویی ، تقوایی تا افخمی و… فیلم های ماندگاری ساختند.
اما در گذار از زندگی، به درگذشت مادرش هم می رسیم که غم به چهره اش می نشاند و اشکهایش آرام سر می خورند روی گونه اش، این ماجرا تاثیر بسیار زیادی روی من گذاشت. فرانسه بودم که حال مادرم نامساعد شد. بلافاصله خود را رساندم. مرا دید و ۲۴ ساعت بعد فوت کرد.
بیتا فرهی هرچند اندوه درگذشت مادرش را دارد اما تسا ی دو ساله که در پاریس زندگی می کند، شوق زیستن را در او نگه می دارد و می گوید:انگیزه ام برای زندگی نوه ام است.
و از بیتا فرهی در پایان این گفت وگو می خواهیم که اگر حرف جامانده ای هست، بگوید:زندگی خیلی کوتاه است. باید قدرش را دانست و از هر لحظه اش استفاده کرد. اگر مرگ را در کنار زندگی ببینیم، می توانیم انسان باشیم و از هر لحظه آن بهره ببریم. چون زندگی همان قدر که زیباست، کوتاه و ناپایدار است.
گفتگو دیگر به پایان رسیده و فرصتی پیدا می شود برای گپ های غیر خبری و یکی از سوژه ها ، دَری در گوشه خانه است که به زیبایی زینت شده است. دری با خطوط نقاشی و خطاطی با شعرهایی از مولانا و عطار و او در پاسخ به کنجکاوی ما می گوید:دَر اتاق خانه قبلی ام است. خطاطی هایش را خودم انجام دادم و نقاشی هایش هم کار دوستم است.
بیرون خانه هم گل های زیبا منتظرند تا بیتا فرهی برای نوروز بگذاردشان در گلدان تا خانه زیبایش بهاری تر بشود.