برزو ارجمند و پسرش جانیار + عکس
چند ماهی می شود که بروز ارجمند پدر شده است. پسری که عاشقانه دوستش دارد و اصلا دوست ندارد از او جدا شود و به سر کار برود. از اینکه چقدر وجود جانیار باعث تفاوت در شیوه زندگی شان شد ه است و حالا که پدر و مادر شده اند چه حسی دارند. در ادامه مصاحبه ای از برزو ارجمند و همسرش را میخوانید .
زمانی که فهمیدید قرار است صاحب فرزند شوید چه حسی داشتید؟
پارمیس:ترس
چرا؟
پارمیس:خب پذیرفتن مسئولیت حس ترسناکی است. دائم با خودمان فکر می کردیم که حالا باید چه کار کنیم. خیلی حس ترسناکی است، حس اولیه اش ترس بود اما بعد از آن خوشحال بودیم.
برزو:جانیار خارج از ایران به دنیا آمده، همان زمانی که پارمیس به سفر رفت، من هم برای گرفتن ویزا اقدام کردم، اما کار من به مشکل برخورد. وقتی جانیار متولد شد، پارمیس ۳ ماه با او تنها بود. زمانی که او به دنیا آمد نبودم و راستش را بخواهید باید اعتراف کنم یک ماه است که جانیار را دیده ام. همه چیز وحشتناک و بد بود البته خیلی هم خوشحال بودم چرا که می دانستم بار زندگی به روی دوش همسرم است. در مورد بچه دار شدن هم می دانستم که همه سختی هایش برای پارمیس است و خوشی هایش برای من است به همین دلیل خوشحال هستم. واقعیت این است که در تمام ۱۰ سال زندگی مان هم همین طوری بوده. سختی های زندگی و فکر کردن در مورد چگونه زندگی کردن همیشه با پارمیس بوده. بعد از ۱۰ سال بالاخره تصمیم گرفته بودیم که بچه دار شویم.
قبل از اینکه جانیار به دنیا بیاید دوست داشتید دختر باشد یا پسر؟
پارمیس:از همان اول پسر می خواستم. اما به خودم می قبولاندم که سالم بودن بچه مهم تر از هر چیزی است.
برزو:من هم پسر دوست داشتم اما همیشه می خواستم دو تا بچه داشته باشم. اولی پسر باشد و دومی دختر.
پارمیس:راستش را بخواهید برزو همیشه دوست داشت یک دختر داشته باشد و اسمش را بگذارد باران.
برزو:این دلیل داشت؛ من در ۱۷ سالگی خواب دخترم را دیدم. در خوابم به او گفتم شما کی هستید؟ به من جواب داد که من باران ارجمند هستم. در آن زمان هم اسم باران خیلی کم شنیده بودم.
اسم جانیار را چه کسی انتخاب کرد؟
پارمیس:برزو. از کتاب اسم انتخاب کردیم. خیلی دنبال اسم بودیم. یک شب چند تا از دوستان مان هم اینجا بودند، همین طور که داشتیم می گفتیم جانیار را انتخاب کردیم و همه هم گفتند که آره خیلی خوب است.
حالا بعد از به دنیا آمدن جانیار زندگی چقدر برای شما فرق کرده است؟
برزو:همه چیز متحول شده است.
پارمیس:حس آدم کلا فرق می کند. زمانی که بچه دار می شوی، اصلا یک طور دیگر فکر می کنی و احساست به زندگی عوض می شود و دیدت به زندگی فرق می کند.
اولین لحظه ای که جانیار را دیدید، چه حسی داشتید؟
پارمیس:خیلی متعجب بودم. باورم نمی شد که این بچه من باشد. داستانش خیلی بامزه بود. خیلی مو داشت. همین طور که نگهش داشته بودند، چشمانش باز بود و دور و برش را نگاه می کرد و تقریبا گریه می کرد. من دائم می پرسیدم که بچه ام کو؟ چون سزارین داشتم، بیهوشم کرده بودند. زمان بیهوشی خیلی کم بود، درست مانند یک خواب یک ربع ساعت بود. همین که چشمانم را باز کردم، دیدم یک بچه ای دارد گریه می کند. دوباره پرسیدم بچه من کجاست؟ به من نشانش دادند و گذاشتنش روی سینه ام. همین که روی سینه ام قرار گرفت ساکت شد. از همان جا بود که قلبم کش آمد.
نگرانی ها از بین رفت؟
پارمیس:آره تمام نگرانی ها محو شد. چرا که دائم من نگران بودم که بچه ام سالم باشد. با اینکه تمام آزمایش ها را انجام داده بودم، خدا خدا می کردم که بچه ام سالم باشد.
برزو: روزی که پارمیس به بیمارستان رفت، حدودا ساعت چهار و نیم صبح به وقت محلی بود. می دانستم که پارمیس سحرخیز است و زمانی که من از ایران به او زنگ می زدم، زود بود. آن روز هرقدر تلفن می زدم، پارمیس جواب نمی داد و از این قضیه خیلی نگران بودم. تا اینکه بعد از ۳۰ بار تماس، ساعت ۹ شب به وقت ایران خاله اش تلفن را جواب داد و به من گفت برزو بابا شدی. تنها کاری که می توانستم انجام بدهم گریه کردن بود. اولین بار یک عکس از او و پارمیس در بیمارستان دیدم. بعد از آن با تانگو شروع کردیم به حرف زدن و شعر خواندن و دائما می گفتم تا ۲ هفته دیگر می آیم چون واقعا قرار بود کارم درست شود. همه چیز برای من خیلی سخت بود. هیچ کار سینمایی یا تلویزیونی قبول نکرده بودم، آن موقع همیشه نگران تنهایی همسرم و فرزندم بودم.
در برنامه ریزی هایی که برای پسرتان انجام دادید تا کجا پیش رفتید؟
پارمیس:برنامه های زیادی برای او دارم اما به این نتیجه رسیدم که نمی توان طبق برنامه ریزی پیش رفت و خیلی کم پیش می آید که همه چیز همان طوری باشد که تصورش کردید. ما خیلی برنامه ریزی کرده بودیم، اما هیچ کدام محقق نشد. هیچ کدام اتفاق نیفتاد و یک عالمه مشکل به آنها اضافه شد. هزینه های زیادی تقبل کردیم. بنابراین باید دید که چه می شود و ببینیم خدا چه می خواهد.
برزو:یکسری از کارها وجود دارد که به عنوان پدر و مادر می توانیم انجام دهیم که فرزندمان در آینده می تواند از آن استفاده کند. به خاطر می آورم قبل از اینکه دانشجو شوم در حال اقدام برای رفتن به کانادا بودم و تنها مدرکی که در آن پروسه خیلی برایم مفید واقع شد، مدرک غریق نجاتی بود که برای دوران ۱۴ یا ۱۵ سالگی بود. این مدرک خیلی به دردم خورد.از ۵ سالگی شنا می کردم. البته فکر می کردم اگر بازیگر نمی شدم، فعالیتم در عرصه موسیقی به کمک می آمد. یکسری کارهایی از این دست می توانیم انجام دهیم که به داشته های مان اضافه شود. پارمیس زبانش خیلی خوب است. اینها مجموعه داشته هایی است که می توانیم در اختیارش قرار بدهیم که در آینده انتخاب های بیشتری داشته باشد.
پارمیس:موافقم؛ مثلا فکر کرده ایم که پیانو نواختن را یاد بگیرد، اما خب نمی دانیم در آینده دوست خواهد داشت یا نه؟ بنابراین هیچ چیز قابل پیش بینی نیست.
برزو:دوست داریم که حتما موسیقی کار کند، دوست داریم ورزش کند، زبان بخواند، خیلی چیزها را دوست داریم.
بازیگری چطور؟ دوست دارید بازیگر شود؟
برزو:نه؛ واقعا دوست ندارم مگر اینکه شرایط سینما و هنر در ایران تغییر کرده باشد.
تمام این حرف ها را پدرم به من می زد، من به او می گفتم که تو خودت بازیگر شدی اما دوست نداری من هم بازیگر شوم. الان می فهمم چرا که اصولا بازیگری و هنر در ایران شغل نیست اما در همه جای دنیا شغل به حساب می آید. در ایران به عنوان یک شغل نمی توان به آن نگاه کرد، بنابراین اصلا امنیت کاری وجود ندارد.شاید تا وقتی که جانیار بزرگ شود و به بازیگری علاقه مند باشد، خیلی چیزها تغییر کرده باشد اما تا اینجایی که من تجربه اش کرده ام هنوز با آن موافق نیستم.