الناز شاکردوست در تونل مرگ + عکس
الناز شاکردوست مدتی قبل در جریان ضبط سکانسی از فیلم تابو که قرار بود در آن صحنه غرق شدن شخصیت زن فیلم با نام بهار با بازی او ضبط شود، نزدیک بود به راستی در دریا غرق شود.
شاکردوست در گفتگویی این واقعه را با جزئیات شرح داد:
قرار بود آنقدر در دریا پیش بروم که کسی مرا نبیند
این اتفاق به این صورت بود که ما صحنه فیلمبرداری مان یعنی لوکیشن ما کنار دریا، نزدیک یک کشتی به گل نشسته به نام میانکاله بود. آن روز قرار بود ما صحنه خودکشی دختر فیلم به نام بهار را بگیریم که نقشش را من بازی می کنم. بعد از این که در سکانسی دعوای سختی با پدرم یعنی کسی که نقش پدرم را بازی می کند، داشتم، قرار بود به دریا رفته و در دریا آنقدر پیش بروم تا جایی که کسی من را نبیند.
در انتها هم به سمت راست بروم؛ یعنی آن جایی که این کشتی به گل نشسته و نتیجه اینکه از دید دوربین مخفی بمانم. اما هیچ کدام ما نمی دانستیم این کشتی به گل نشسته در انتهای پاشنه خودش پروانه ای دارد که این پروانه هنوز کار می کند و باعث می شود که آب در گرداب جمع بشود، هر چیزی را که نزدیکش می شود ببلعد و تاکنون چهار نفر پیش از این، به همین شکل غرق شدند.
نیروی آب فراتر از توانم بود
داستان همان طوری که برنامه ریزی کرده بودیم پیش رفت، من آنقدر شنا کردم که از دید دوربین مخفی ماندم و در گوشه راست کشتی منتظر ماندم و شروع کردم با پا شنا کردن. ناگهان احساس کردم که نیروی زیادی دو پایم را به سمت پایین می کشد. من با اینکه شناگر خوبی هستم، با تمام قدرت فقط دست و پا می زدم. مدام سعی می کردم شنا کنم تا مقاومت کرده باشم چرا که نیروی آب زیادتر از توان من بود.
حلالم کن که نتوانستم برایت کاری کنم
نکته دیگر این که این اتفاق همان زمانی بود که برف زیادی آمده بود. هوا بسیار زیاد سرد بود و از جایی به بعد سردی آب اجازه نمی داد که قلب من خون را پمپاژ کند. تمام بدن من سِر شده بود و من تمام تلاشم را برای زنده بودن می کردم. دقیقا در لحظه های آخر حتی یکی از بچه های صحنه که تا نزدیکی من آمده بود با صورتی گریان گفت:حلالم کن خانم شاکردوست، نتوانستم برایت کاری کنم…
مرگ را با تمام شکوهش پذیرفتم
آنقدر فشار آب زیاد بود که هر کسی به دلیلی نمی توانست به من نزدیک شود. شاید فاصله زیاد نبود اما سردی هوا و فشار آب همه را ناچار به برگشت می کرد. من کم کم می دیدم که عوامل فیلم شبیه آدم های کوچک سیاهی می شوند که لحظه به لحظه محوتر می شدند و من حتی دیگر داد هم نمی زدم چرا که انرژی ام را بیشتر از دست می دادم. در لحظه آخر که من تسلیم شدم و مرگ را با تمام شکوهش پذیرفتم، تونل مرگ را رو به خورشید دیدم و هرگز خورشید را به این زیبایی ندیده بودم.
تونل مرگ را تجربه کردم
خوشحالم که تونل مرگ را تجربه کردم در همین لحظه نردبان سپید رنگی سمت من انداخته شد و باید اعتراف کنم، من فکر کردم این همان مرگ است اما ماجرا طور دیگری بود؛ یک زن و مرد ترکمن در این کشتی به گل نشسته زندگی می کردند یعنی بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس اسلامی آنها را در این کشتی گذاشته تا از کشتی مراقبت کنند.
در کشتی به هوش آمدم
این زن و مرد ترکمن از صدای داد و بی داد عوامل ماجرا را فهمیده بودند و این نردبان را سمت من پرت کردند، البته من از سرمای زیاد، از هوش رفته بودم و حتی مرد ترکمن به گفته خودش می گوید احتمال دادم کتفت در برود اما خودم را قانع کردم که جانت مهم تر است. من بعد از اینکه به هوش آمدم در کشتی بودم.