ارژنگ صنوبر (رضا عطاران) مردی پنجاه ساله است که همراهش می شویم تا تجربه های متفاوت و پیچیده اش از عشق و مصائبی که در زندگی دچارش می شود را برایمان بازگو کند. و البته گزنده و اجتماعی ؛ در میان انواع تزها و مسلک ها و جدال بین سینمای روشنفکر و سینمای عوامانه، اعتراف میکنم هنگام تماشای نهنگ عنبر پس از مدت ها از حضور در سینما لذت بردم.
خصوصا یک ساعت ابتدایی فیلم که ریتم مناسبی دارد، هم لبخند به لب می آورد هم این لبخند گران نیست و به هر قیمتی ایجاد نشده، سامان مقدم کارگردانی است که هیچگاه دغدغه های اجتماعی رهایش نکرده و در تازه ترین ساخته اش معشوقه ای به نام رویا(مهناز افشار) خلق کرده که چیزی نزدیک به چهار دهه هرگاه که به ارژنگ احتیاج پیدا میکند دلبری می کند ومی رود تا دفعه ی و بعدی و احتیاج بعدی… اگر از داستان نمادین فیلم توقیف شده ی مقدم (صدسال به این سالها) اطلاع داشته باشید نهنگ عنبر هم به نظر نمادین و اجتماعی به چشم می آید،این نام رویا و این چهار دهه و این رجوع به ارژنگ به وقت احتیاج و …
با فیلمی مواجه ایم که زبان طنزش منحصر به لودگی و زیر پا گذاشتن خط قرمزهای اخلاقی نیست ، فیلم با بهره گیری از ترانه های پاپ خاطره انگیز و مردمی دهه های گذشته علاوه بر اینکه با خلق صحنه های دلپذیر جذابیت ایجاد می کند با تماشاچی ایجاد صمیمیت می کند، این صحنه های دلپذیر را دست کم نگیرید.
تماشاچی سینمای ایران بارها نشان داده که دلبسته ی «صحنه هاست» معروف ترش را مثال می زنم :خیلی ها پس از گذشت ۵۰ سال ( گنج قارون) را به عشق سکانس آبگوشت خوری اش نگاه می کنند، این منحصر به فیلم های به اصطلاح کمدی نیست، قیصر را هم خیلی ها به عشق سکانس حمامش نگاه می کنند و خب “نهنگ عنبر” چندین و چند از این به اصطلاح صحنه ها دارد، نمونه اش سکانس ورود رویا به فیلم و آن موسیقی بارها شنیده شده ی کلاغ دم سیاه و…پس گیره ی اول فیلم به ذهن تماشاچی، صحنه های جذاب است .
در سری فیلم های( اخراجی ها) و یا در( ایران برگر) سکانس هایی که با استفاده از لهجه و یا شوخی های فیزیکی از تماشاچی خنده گرفته می شود بیشمار داریم، این جنس خنده گرفتن سطحی ترین نوع خلق کمدی است. اما در فیلم مورد بحث ما کمدی عمدتا از طریق بازی با خاطرات و خلق تضاد با ارزش ها و یا ایجاد موقعیت خلق می شود، پرداختش دشوارتر است اما خنده اش دلنشین تر ،ما به یک پرداخت کمیک لهجه در لحظه می خندیم و شاید قهقهه می زنیم، اما بازی خلاقانه ای که فیلم با موجودیت آمریکا می کند تا هر وقت که به خاطر می آوریم مفرح است.
هر چند این لبخند در عمق آن خیلی هم یله ورها نیست، خب این نوع طنز کمیاب تر است وبه همین دلیل تازه تر نشان می دهد، در همین مورد آمریکا ذهن ما همیشه و یا حداقل از ابتدای انقلاب با بدخویی و دشمنی آمریکا آمیخته شده و ذهن ها همیشه نگاهی سیاسی چه خوب و چه بد نسبت به آمریکا داشته است، اما در فیلم در موقعیتی ویژه و با استفاده از نگاهی خلاقانه، ارژنگ داستان که اتفاقا مطابق با پیش فرض های ذهنی ما “مرگ بر آمریکا” می گوید، آن هم بامشتی گره کرده اما نه در راستای خباثت های آمریکا، بلکه فقط برای اینکه مادرش و همسرش به آمریکا مهاجرت کرده اند و از دست یانکی ها شاکیست که مهم ترین زن های زندگی اش را گرفته اند و خب هم سنت شکنی دارد و هم خلاقیت و مهم تر اینکه ما را می خنداند.پس گیره ی دوم داستان ارائه کردن طنزی کمتر کار شده است،یا همان تازگی.
مقدم در بازسازی فضای دهه ی شصت و هفتاد، منطقی و معقولانه فکر کرده ، حجم بالای نماهای بسته در سکانس های خارجی و گرفتن بسیاری از پلان ها در ساعات خلوت شب، کار را از جهت بازسازی فیزیکی محیط راحت کرده است به نوعی سازندگان با درک درست کمبودهای بیشمار برای خلق چنین فضایی، انرژی خود را روی «هجو و اغراق» کاراکتر ها گذاشته اند، همان عناصری که این روزها در شبکه های مجازی و ابزارهای ارتباطی مردم را می خنداند، بسیاری از لطیفه ها بر مبنای اغراق و هجو ساخته می شوند و خنده دار جلوه می کند، اغراق و هجو را می توانید در فکل های دهه ی شصتی ارژنگ و یا ابروهای بهم پیوسته ی رویا و آرزو کردن یک رنو، شلوار پیله دار، رقص پا در میهمانی شبانه و به طور کلی تر:طراحی لباس کاراکترهای داستان ببینید.
حال این طراحی با گریم هایی تیپیک فضا را در جهت خلق خنده بازسازی کرده است و این بازسازی چون در خاطر جمعی حداقل متولدین دهه های قبل از هفتاد جا گرفته است، به راحتی خلق خنده ای سالم می کند، در حقیقت ما به خود می خندیم به شایعاتی چون برادری محمود دینی و شهرام شب پره و این نهنگ عنبر همچون آینه ای موج سواری ما را در مدهایی که بعضا چشم بسته پذیرفته ایم نقد می کند، گیره ی سوم فیلم همین «گذشته ی نقادانه ای» است که مقابل ما قرار داده است.
انسجام و همنشینی کمدی با زبان انتقادی فیلم، باعث شده این اثر به اصطلاحا بی سرو ته جلوه نکند، تمام دنیای فیلم در خدمت مضمون انتقادی اش قرار گرفته؛ به قولی فیلم برنامه دارد، دهه به دهه پیش می رود و نیشش را می زند، گوشه ای از این نیش ها را مرور می کنیم ،فردی که در دهه ی شصت جاعل بوده در دهه ی هفتاد روزنامه دار می شود به تبع فضای باز رسانه ای دوران اصلاحات بستر مناسبی برای سو استفاده پیدا می کند، در دهه ی هشتاد دست به ساخت و ساز می زند، زیرا بازار مسکن پولساز است و در سالهای بعد پس از موقعیت سازی برای خود،حالت شبه مافیایی می گیرد. این داستان رامیتوانید به بیشمار آدم های واقعی که ما از آنها به عنوان تازه به دوران رسیده یاد می کنیم، تعمیم دهید، لحن فیلم کمدی و سویه ی آن انتقادی است پس انسجام چهارمین گیره ی فیلم است.
گیره ی پایانی هم استفاده از ستاره ی این سالهای سینمای ایران جناب رضا عطاران است که یک بار دیگر می درخشد و از جذابیت ها گفتیم و در پایان از حسرتی که می ماند می گوییم ؛ شصت دقیقه ی ابتدایی فیلم یکی از خوش ریتم ترین های سالهای اخیر است، نمی دانم از زخمی است که به نهنگ وارد شده(اصلاحیه) یا از اشکال کار سازندگان است که فیلم در بیست دقیقه پایانی افت فاحشی دارد، ماجرای دندانپزشک آنقدرها جای کار نداشته و فیلم را از ریتم انداخته ، همان اشکالی که سن پترزبورگ هم داشت و فیلم را قابل نقد کرد،به هر روی فیلم ارزش دیدن دارد و اگر توقیف میشد چند قهقه ی درست و حسابی از سالن های سینما دریغ شده بود.
رضا عطاران، مهناز افشار، ویشکا آسایش، هانیه توسلی، رضا ناجی، نادر سلیمانی، امیرحسین رستمی، حسین سلیمانی، امید روحانی از بازیگران این فیلم کمدی به کارگردانی سامان مقدم هستند.