تاریخ : شنبه, ۱ دی , ۱۴۰۳ Saturday, 21 December , 2024
5

اشعار معروف و زیبای ملاصدرای شیرازی

اشعار معروف و زیبای ملاصدرای شیرازی

صدرالدین شیرازی مشهور به ملاصدرا، فیلسوف، عارف و بنیانگذار مکتب فلسفی است. ملاصدرا علاوه بر اینها اشعار زیبا و معروفی از خود به جای گذاشته است.

اشعار معروف و زیبای ملاصدرای شیرازی

شعرهای برگزیده و مشهور ملاصدرا

ملاصدرا بنیانگذار مکتب فلسفی، عارف و مفسر شیعی بزرگ جهان اسلام است که در کنار آثار متعدد فلسفی، شعرهای زیبایی از او به یادگار باقی مانده است. در ادامه این بخش از فرهنگ و هنر نمناک شعرهای معروف ملاصدرا و نوشته زیبای او درباره خدا را می خوانید.

شعر ملاصدرا در بیان رهایی از تعلقات دنیوی

از وجود خود در اول پاک شو

وانگه ار خواهی سوی افلاک شو

با دل و جانی به صد وابستگی

کی توانی از جهان وارستگی؟

تا نگردی بی غش و پاک از وجود

ره کجا یابی به خلاق ودود

تا نگردی خالص از آلودگی

ره نداری در جهان زندگی

تا نباشی در غم و افکندگی

کی رسی در عالم پایندگی

تا نگردد جان ز محنت پایمال

کی دهندت ره به حی ذی الجلال

تا نباشی از دو عالم بر کنار

نبودت با روح قدسی هیچ کار

تا نسوزی در فرق روی یار

کی بود جای تو در دارالقرار

هیچ جانی را ز سویی چاره نیست

یا به دنیا یا به عقبی زین یکی ست

یا به نار توبه باید سوختن

یا به دوزخ بایدت افروختن

یا به نار عشق حق سوزی همی

یا چو شیطان لعنت آموزی همی

تا نمیری از خود و از کام دل

یا شود از ذکر حق جان مشتعل

تا نگردی از وجود خویش پاک

دل نگردد از طهارت نورناک…

اشعار ملاصدرا

شعر ملاصدرا در اشاره به معاد نفوس قدسیه اهل الله و اولیای خدا

عقل اول سایۀ نور خداست

ذات او معنی روح مصطفی است

مرجع جان های هر یک زانبیا

هست تا این حد یکی زین عقلها

عقل باشد سایۀ نور احد

پاک و بی غش باشد از نفس و جسد

قهرمان بر وی بود ذات خدا

سایه جز با ذات نبود آشنا

مرتبت ها هست بر طبق عقول

در میان هر ولی و هر رسول

زانکه هر اسمی ز اسمای خدا

مبدا نوعی بود از عقل ها

همچنین هر عقل از نزدیک و دور

سوی صنفی در بشر افگند نور

شعر ملاصدرا در تمثیل دنیا و تن

هست دنیا همچو گور و تن کفن

شغل تو دائم کفن وصله زدن

تا به کی جان می کنی ای تن پرست؟

این کفن هرگز نمی گردد درست

همچو کرم پیله جان را باختی

با کفن عشقی نهان درساختی

عشق بازی با کفن در زندگی

مرد جانت اندرین افکندگی

شعر معروف ملاصدرا

شعر ملاصدرا به نام ساقیا

ساقیا از سر بنه این خواب را

آب ده این سینه پر تاب را

جام می را آب آتش بار کن

از صراحی دیده خون بار کن

مطربا یکدم به کف نه بربطی

زورق تن را بیفکن در شطی

از دف و نی زهره را در رقص آر

وز نوای چنگ و بربط اشکبار

بشکن اندر کف عطارد را قلم

وز نی ناخن بزن چنگی رقم

مشتری را طیل سان از سر بکن

و آنگهی در آتش ساغر فکن

سجه و سجاده اش را می ستان

می کشانش تا بر این می کشان

تیغ مریخ از کفش بیرون فکن

نشتر ماه نو اندر خون فکن

خرقه پیر فلک را کن برون

سوی قوال افکن این دام فسون

نرخ بازار فلک در هم شکن

مشتری را ز احتسابت عزل کن

مطربا چنگ و چغانه ساز ده

زادگان زهره را آواز ده

خداوند از نگاه و در نوشته های ملاصدرا

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان

اما بقدر فهم تو کوچک میشود

و بقدر نیاز تو فرود می آید

و بقدر آرزوی تو گسترده میشود

و بقدر ایمان تو کارگشا میشود

و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود

و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر

بی برادران را برادر می شود

بی همسرماندگان را همسر میشود

عقیمان را فرزند میشود

ناامیدان را امید می شود

گمگشتگان را راه میشود

در تاریکی ماندگان را نور میشود

رزمندگان را شمشیر می شود

پیران را عصا می شود

و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید

از ناجوانمردیهــا

ناراستی ها

نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند

چگونه بر سر سفره ی شما

با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند

و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد

و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید

که در خدایی خدا یافت نمیشود؟

که به شیطان پناه میبرید؟

که در عشق یافت نمیشود؟

که به نفرت پناه میبرید؟

که در حقیقت یافت نمیشود؟

که به دروغ پناه میبرید؟

که در سلامت یافت نمیشود؟

که به خلاف پناه میبرید؟

و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید؟

که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!

شعر ملاصدرا ساقیا

چند رباعی از ملاصدرا

گویم سخنی ز حشر چون برق ز میغ

بشنو که ندارم از تو این نکته دریغ

این جان و تنت که هست شمشیر و غلاف

آن روز بود غلافش از جوهر تیغ

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

آنان که ره دوست گزیدند همه

در کوی شهادت آرمیدند همه

در معرکۀ دو کون فتح از عشق است

هرچند سپاه او شهیدند همه

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

زاهد زبهشت خان و مان می سازد

عابد بعمل بدان جهان می نازد

عارف به عمارت درون می نازد

عاشق ز برای دوست جان می بازد

رباعیات ملاصدرا

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

از فرقت دوست دیده ام پرخون شد

هرچند ندیدمش غمم افزون شد

از بس که فشاندم آتش از دیده برون

اجزای وجودم بتمامی خون شد

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

حق جان جهان است و جهان جمله بدن

اصناف ملائکه حواس این تن

افلاک عناصر و موالید اعضاء

توحید همین هست دگرها همه فن

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

جهانبین من گرچه رفت از نهاد

جهان آفرین بین من کم مباد

جهانبین اگرشد جهانبان بجاست

جهان را جهانبان نه غیر خداست

منبع : namnak.com
لینک کوتاه : https://mag.tanposh-parsi.com/?p=116355

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0