اسماعیل آذر استاد ادبیات فارسی و مجری و کارشناس برنامه های مشاعره و برنامه های ادبی از جمله برنامه به تماشا سوگند و به آغاز کلام (مشاعره) فعالیت می کند.
از اسماعیل آذر به عنوان مهمان سین جیم فرهنگی دعوت کردیم تا از علت علاقه خود به ادبیات و شعر برایمان بگوید خاطراتی که شنیدن آن خالی از لطف نیست.
سین:آقای آذر اجازه بدهید از خود ادبیات شروع کنیم. از چه زمانی به زبان و ادبیات فارسی علاقمند شدید و شخصیت ادبی شما چگونه شکل گرفت؟
جیم:۷ سالم بود که به کلاس قرآن رفتم. البته در آن زمان کلاسی وجود نداشت و یادم می آید مرحوم محمدی که در آخر کوچه ی بن بست ما خانه باغی داشت، هر جمعه بچه ها را جمع میکرد و با ایجاد فضای مناسبی برای بازی کردن، ما را که ذوق بازی داشتیم به خواندن قرآن تشویق می کرد و بعد از بازی برایمان یک صفحه از قرآن را میخواند. البته من بوستان و گلستان را در خانه و نزد مرحوم مادر که هر شب بعد از درس برایمان کتاب میخواند یاد گرفتم، یادم می آید اولین کتابی که مادر برای ما خواند کلیله و دمنه بود، هنوز هم همه کتاب های سنگینی که آن روزها مادر می خواند در کتابخانه من موجود است.
مادر خیلی حفظیات خوبی داشت و من یادم می آید که زیارت عاشورا و همه زیارت ها را حفظ بود، همین طور یادم هست بچه که بودم زن های دیگر به خانه ما می آمدند و مادر زیارت ها را برای آن ها میخواند، حتی تقریباً شاهنامه فردوسی را به حفظ بود، او خیلی از داستان های گلستان و بوستان را در ذهن داشت. البته نه تنها مادر من، بلکه همه ی اهالی آن روز با این حکمت ها آشنا بودند.
حالا اما متاسفانه پدر و مادرها به خاطر گرفتاری و بریدن از آسمان، وقتی نمی گذارند که برای کودکانشان کتاب بخوانند. به نظر من محال است که حس خانواده ای کتاب خواندن باشد و بچه ها کتابخوان نشوند.
سین:پس علت اصلی علاقه شما به ادبیات مادرتان بودند؟
جیم:بله همینطور است.
سین:چطور به طور رسمی تر وارد ادبیات شدید؟ چه شخص یا جریاناتی در این قضیه تاثیر داشتند؟
جیم:من در ۱۸سالگی در رادیو بودم و برنامه می ساختم و دوستانی داشتم که در دبیرستان معلم ادبیات بودند. آن روزها زندگی اینقدر شلوغ نبود و موج های زاینده رود عشق می آفریدند، آن روزها موج های زاینده رود لحن موسیقایی خودشان را در قلب انسان جریان می دادند و با شما سخن می گفتند و خلوت شما را لبریز می کردند و به شما می گفتند که اگر بخواهی در زندگی خوشحال باشی، باید دیگران را خوشحال کنی، اینها پیام هایی بود که آب به ما می داد.
آخ چه روزگاری داشتیم/ برو و بیایی داشتیم/ این همه غم نداشتیم/ هیچ چیزی کم نداشتیم…
در کنار همین زاینده رود می نشستیم و دوستی داشتم که هنوز هم زنده است، البته بسیار مسن شده. او برای ما کتاب و شعرهای میرزاده عشقی را می خواند. این دوستم خیلی من را ساخت و همین فضاها در هر خانه ای می تواند ساخته و پرداخته شود.
سین:در آن سن و سال به کدامیک از ادیبان معاصر علاقه داشتید؟
جیم:من رهی معیری را خیلی دوست داشتم. بالاخره یک روز در همان ۱۸سالگی برای حضور در برنامه های نوروزی رادیو به تهران آمدم و در ساختمان صبای رادیو رهی معیری را در دفترش دیدم، این دیدار اینگونه شکل گرفت که من چندین بار از جلوی در اطاق رهی معیری رد شدم و هی نگاه می کردم. آخر سر ایشان خودش گفت:جوان چکار داری تو؟ و من با خجالت و سربزیری گفتم؛ می خواستم سلام کنم و او گفت:بیا داخل جانم، بیا تو عزیزم. وارد شدم و او با همان خنده و چشمهای روشن و موهای۲طاق و جلوه خوشرویی که داشت، من را نشاند و زنگ روی میزش را به صدا درآورد، با به صدا درآمدن زنگ آبدارچی آمد و رهی معیری گفت چای بیاورید. آبدارچی تعظیم کرد و گفت چشم قربان و رفت و برای من یک استکان چای آورد. دستم خیلی محکم روی زانویم بود و ایشان گفت:عزیزم چایی ات را بخور. بعد پرسید کتاب چه میخوانی؟ باور کنید نتوانستم از کمرویی حرفی بزنم. گفت:اینجا آمدی چه کار؟ کم کم نطقم باز شد و همه را برایش تعریف کردم. رهی در آن روز یک کتاب به من داد که هنوز هم آن را دارم.
من در همان سنین جون خیلی مشتاق بودم، رهی معیری را دیدم، مرحوم امیری فیروزکوهی را دیدم، منزلشان رفتم و تمام معاصرانی که زنده بودند از اخوان ثالث گرفته تا فریدون مشیری و هر کسی را که بود، از نزدیک ملاقات کردم و این افتخاری برای من است.
سین:چه خاطره ای از اخوان ثالث دارید؟
جیم:یک شبی ما گروهی به دیدن شخصی می رفتیم و در این جمع جناب اخوان ثالث هم بودند، اخوان در آن هوا که خیلی هم سرد بود دستهایش را به پشت کشیده بود و سینه را به جلو داده بود و میرفت، به شوخی گفتم:آقای اخوان مثل اینکه شما خیلی ادعا دارید و او گفت؛ ما که داریم سرما را میخوریم، پس چرا باید قوز کنیم و سرما را بخوریم، قشنگ سینه مان را میدهیم جلو و سرما را می خوریم.
سین:ظاهرا با مرحوم منزوی هم دوست بوده اید.
جیم:بله با منزوی هم دوست بودیم و خیلی نزدیک بودیم، تلفنی با هم صحبت میکردیم، احوال هم را می پرسیدیم.
آخرین دیدارم با مرحوم منزوی هم اینطور رقم خورد که از اصفهان برای حضور در کنگره صائب تبریزی می آمدیم (البته صائب، اصفهانی است)، وقتی آمدیم در هواپیما کنار هم بودیم و یک شعری خواند و گفتم:این شعر را میخواهم. در فرودگاه قلم درآوردم و آن شعر را نوشتم و گفت:آذر جان! دارم خداحافظی می کنم. گفتم که قرار نیست ما با هم خداحافظی کنیم، باز هم همدیگر را میبینیم، گفت:نه، بعید است که دیگر همدیگر را ببینیم و واقعاً هم همانطور شد و بعدش هم فوت کرد.
البته با حسن حسینی هم سالها زندگی کردیم و شب و روز درکنار هم بودیم و با هم کتاب و درس میخواندیم.
سین:چه خاطره ای از قیصر امین پور دارید؟ ظاهراً ایشان در اواخر زندگی، به خاطر غم عزیزانش حال مناسبی نداشته است.
جیم:آخرین شبی که با قیصر در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی جلسه ای داشتیم، قیصر امین پور ماشین نداشت و در همین جایی که پل صدر قرار گرفته به او گفتم:آقا جمعه است و خلوت، من شما را به خانه می رسانم. او قبول نکرد. اصرار کردم و دیدم که دارد ناراحت میشود. گفت:من را بگذار آن طرف خیابان که یک تاکسی تلفنی بود، آنجا پیاده شان کردم و خواهش کرد که حتی آنجا نایستم.تلاش میکنم کسی را آزار ندهم.
سین:تحصیلات شما در تمام مقاطع ادبی بوده؟
جیم:موسیقی هم خوانده ام
سین:به سینما هم علاقه دارید؟
جیم:نه اصلاً
سین:پس علاقه ی اصلی تان ادبیات فارسی است؟
جیم:بله
سین:و بیشتر فعالیتتان هم روی ادبیات معطوف است؟
جیم:من عضو رسمی هیات علمی و مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی واحد علوم و تحقیقات هستم و تحصیلاتم را در اصفهان و تهران گذرانده ام؛ اما روی هم رفته از وقتی که به زبان و ادبیات فارسی راه پیدا کردم، جان دوباره ای گرفتم. یعنی هیچ چیزی جز شعر نمی توانست من را اغنا کند. حتی کمی با شعر و ادبیات اروپا آشنا هستم. اما آن هم نتوانست عطش من را اطفا کند، من کتاب من ترجمه کردم، شاهکارهای ادبی و کتابهایی از شعر را ترجمه کردم که هم اکنون هم در بازار هست ولی زبان فارسی چیز دیگریست.
سین:فقط ادبیات؟
جیم:من فارغ التحصیل هنرستان موسیقی هستم و به سینما علاقه ندارم،هنوز ادبیات برایم خیلی جذاب تر است .
به موسیقی هم علاقه دارم. من درارکستر گل ها بودم و در حال حاضر هم آلبومی با جلیل شهناز دارم. اولین کارهای من در حوزه موسیقی با مرحوم تاج اصفهانی بود و آلبوم من در سه قسمت کار با پیانو و همکاری با جلیل شهناز و حسن کسایی تدوین شده است.
سین:غیر از موسیقی سنتی، به پاپ کلاسیک هم علاقه دارید؟
جیم:من به هنر موسیقی خوب علاقمندم و از موسیقی تقلیدی متنفرم.
سین:کارهای ارکستر ملی را هم پیگری می کنید؟
جیم:من عضو کمیسیون هنر شورای عالی انقلاب فرهنگی هستم و وظیفه ما است که به موسیقی نگاه کنیم.
سین:نظرتان درباره ی اجرای آقای فخرالدینی چیست؟
جیم:همه کارهای فخرالدینی خوب است.
سین:موسیقی را هم مثل ادبیات از همان کودکی شروع کردید؟
جیم:در کودکی میرزا علی خان سبحانی دستگاه های موسیقی را به من یاد می داد و اولین دستگاهی که به من یاد داد سه گاه بود و اولین بیتی که در سه گاه برای من خواند این بیت بود (به هر دیار که رفتم، به هر چمن که رسیدم، ز آب دیده نوشتم، که یار جای تو خالی است) این اولین بیتی بود که به ذهن سپردم.
سین:اگر این فرصت به شما داده شود که به گذشته برگردید این بار چه مسیری را خواهید رفت؟
جیم:اگر من هزار بار دیگر برگردم و بخواهم زندگی کنم چیزی عوض نخواهد شد و همین خواهم بود که هستم و این نشان میدهد که چقدر احساس خرمی و خوشبختی میکنم یعنی صد بار دیگر اگر زنده شوم و زندگی کنم ،زندگی من موسیقی،شعر و ورزش آن هم فقط در محضر خداست.
سین: پس اهل ورزش هم هستید؟
جیم: بله
سین:چه ورزشی؟
جزو لیگ برتر واترپلو بودم
سین:هنوز ورزش می کنید؟
جیم:بله شنا
سین:در حال حاضر فعالیت ادبی تان روی چه بخش هایی متمرکز است؟
جیم:همه ی تلاش من در حال حاضر روی ادبیات دفاع مقدس متمرکز است که حالا دیگر به یک ژانر ادبی تبدیل شده و به ادبیات ملی ما انضمام پیدا کرده است، هم اکنون ما گروهی در دانشگاه آزاد اسلامی داریم تا انقلاب اسلامی را در حوزه دانشگاه فربه کنیم و حاصل آن را به صدا و سیما ارایه دهیم.
سین:آیا نقدی نسبت به رسمیت پیدا کردن فرهنگ غلط نویسی در شبکه های اجتماعی دارید؟
جیم:خط فارسی نیز مثل زبان فارسی قابل تغییر نیست و ما میتوانیم اصلاحات جزیی در آن داشته باشیم اما اگر خط فارسی به طور جدی تغییر پیدا کند باید خط گلستان سعدی،غزل حافظ،تاریخ بیهقی و شعر رودکی را هم تغییر بدهیم و این گونه نمیشود چون ما به آنها وابسته ایم و اینها سنت های درست ما هستند.