پشتکار مثال زدنی آقای مکری اعجوبه مهابادی
وقتی برای اولین بار در قاب تلویزیون قرار گرفت مهربانی و صمیمیت وجودش مانند همه پدر بزرگها از حرفها و نگاههایش جاری بود ، اما این صداقت و صمیمیت دلیل حضور او در قاب تلویزیون نبود بلکه او به عنوان اسطوره تلاش و پشتکار روی صندلی ماه عسل مقابل مردم نشست.
سید محمد کاظم قاضی مکری مسن ترین دانشجوی کشور که در دانشگاه آزاد مهاباد مشغول به تحصیل است، در چهاردهمین برنامه ماه عسل در سالجاری حضور پیدا کرد.
«شعارم ز گهواره تا گور دانش بجوی است». این را همان ابتدای گفت و گویمان می گوید. «محمدکاظم قاضی مکری» سال ها عمر خود را به تحصیل و تدریس علم گذرانده و حالا باداشتن سه لیسانس در رشته های مختلف، باز هم مهرماه امسال برای اخذ چهارمین لیسانس خود در دانشگاه آزاد اسلامی مهاباد ثبت نام کرده است. آقای مکری علاقه زیادی به ادامه تحصیل دارد و دلش می خواهد در سال آینده بتواند در آزمون کارشناسی ارشد هم موفق شود.
گپی با آقای مکری پیرمرد پرتلاش شهرستان مهاباد
کلاس نوه و بابابزرگ
این روزها دانشگاه آزاد مهاباد دانشجوی کهنسالی دارد که با نوه خود سر یک کلاس می نشیند و در یک رشته با هم درس می خوانند.
آقای مکری پیرمرد پرتلاش مهابادی
محمدکاظم قاضی مکری که این روزها تازه از امتحانات ترم اول، فارغ شده است می گوید:«به همراه نوه دختری ام در یک رشته در این دانشگاه درس می خوانیم. برای امتحانات با هم درس می خواندیم و اگر اشکالی داشتم از او می پرسیدم، اما در برخی دروس هم از او قوی تر بودم و من بودم که بعضی مباحث را برایش توضیح می دادم.»
دیدن این پدربزرگ و نوه برای دیگر دانشجویان هم جالب است و هم انگیزه بخش:«اوایل وقتی تازه وارد دانشگاه شده بودیم حضور من در کلاس برای بچه ها جای تعجب داشت. وقتی من را به همراه نوه ام سر کلاس می دیدند می پرسیدند که چرا پدربزرگت را با خودت به دانشگاه آورده ای و باورشان نمی شد من هم دانشجو هستم. اما حالا دیگر برایشان عادی شده و هروقت استادان می خواهند برای دانشجویان پشتکار در تحصیل را توصیه کنند، من را مثال می زنند.»
وقتی با آقای قاضی مکری، گ ذشته را مرور می کنیم او می گوید:«سال ۱۳۱۰ در شهرستان مهاباد به دنیا آمدم. پدرم به کار قضاوت اشتغال داشت اما در کنار آن دروسی را هم تدریس می کرد. ایشان روحانی بود و به مردم دروس شرع و قرآن تدریس می کرد، به همین خاطر از زمانی که خودم را شناختم به همراه پدرم سر کلاس ها حاضر می شدم و از همان موقع به تدریس و همچنین تحصیل علم، خیلی علاقه پیدا کردم.»
همین شد که مکری از ۱۵ سالگی شروع کرد به تدریس علوم قرآنی:«در کنار درس در مدرسه، درس طلبگی هم می خواندم و در کنار پدر، علوم قرآنی و شرع را هم تدریس می کردم.»
شروع کار معلمی
در سال ۱۳۲۹ آقای مکری به تبریز رفت و در آن جا به صورت رسمی به استخدام آموزش و پروش درآمد:«وقتی معلم شدم سیکل داشتم و چهار سال آخر دبیرستان را نگذرانده بودم، در حال یکه معلم کلاس اول و چهارم دبستان بودم به دانشسرای تبریز رفتم و دیپلم گرفتم.»
آقای معلم می گوید که در آن سال ها، علاوه بر تدریس برای بچه ها به مسائل فرهنگی و بهداشت بچه ها هم اهمیت زیادی می داده:«تدریس را با عشق و علاقه انجام می دادم، دلم می خواست شاگردانم از همه لحاظ عالی باشند و نه فقط از لحاظ درسی. آن وقت ها رسیدگی به نظافت و بهداشت بچه ها بر عهده ناظم بود و من با این که در این زمینه مسئولیتی نداشتم اما هر چند روز یک بار، موهای سر بچه ها را نگاه می کردم و حواسم بود که موهایشان بلند نشود.
آقای مکری پیرمرد پرتلاش مهابادی در کلاس درس
آن وقت
شپش زیاد بود و نمی خواستم هیچ دانش آموزی به خاطر مریضی از درسش عقب بماند، علاوه بر آن، گاهی بچه ها را برای نماز و ظهر همراه خودم به مسجد می بردم و گاهی روزهای جمعه با آن ها قرار می گذاشتم و به
نماز جمعه می رفتیم. بسیاری از آن دانش آموزان، این روزها از بهترین دوستان من هستند، مثلا موسس دانشگاه آزاد مهاباد که الان در آن تدریس می کنم از شاگردان قدیمی من بوده است. وقتی دبستانی بوده در تبریز معلمش بودم، یکی دیگر از شاگردانم از جراحان معروف مهاباد است.»
اولین بار که به دانشگاه رفتم
آقای مکری چند سالی را با مدرک دیپلم به تدریس پرداخت و در سال ۳۷ برای اولین بار به دانشگاه رفت:«در سال ۳۷ وارد دانشکده ادبیات تبریز شدم و در رشته فلسفه مشغول تحصیل شدم و سال ۴۳ هم اولین لیسانسم را گرفتم.
تحصیل در این رشت کمک زیادی به من کرد تا در سال های بعد بتوانم درس های مختلفی از جمله ریاضی، شیمی و فیزیک را تدریس کنم.»
چند سال بعد آقای مکری تصمیم گرفت که تحصیلاتش را ادامه بدهد:«آن زمان تبریز فقط ۸۰۰ هزار نفر جمعیت داشت و در شهر، دانشگاهی برای مقطع کارشناسی ارشد وجود نداشت. از طرفی من دلم می خواست درسم را ادامه بدهم ولی به خاطر کار، امکان مهاجرت به شهر دیگری را نداشتم، برای همین در سال ۴۹ دوباره وارد دانشگاه در مقطع کارشناسی شدم و این بار رشته علوم تربیتی را انتخاب کردم.
اتفاقا این رشته خیلی هم به درد شغل معلمی می خورد، یادم می آید یک بار بچه ها به یکی از معلم ها اهانت کرده بودند و آن معلم و نظام می خواستند بچه ها را تنبیه کنند، من با روش هایی که در رشته علوم تربیتی یاد گرفته بودم وساطت بچه ها را کردم و در عین حال با صحبت هایی که با بچه ها کردیم آن ها متوجه رفتار زشت خودشان شدند و معذرت خواهی کردند.»
چهار سال بعد یعنی در سال ۵۳ همزمان با تمام شدن درس آقای معلم در دومین لیسانش او از کار معلمی بازنشسته شد.
دوباره مشغول کار شدم
«وقتی بازنشسته شدم حتی لحظه ای هم به خانه نشستن فکر نکردم. برای همین توسط یکی از آشنایان وارد یک دفتر اسناد رسمی شدم. آنجا مشغول کار شدم.»
در مدت زمان کوتاهی، آقا معلم توانست در همان دفتر ثبت اسناد، سردفتر بشود:«در دفتر اسنادر سمی هم ۳۰ سال کار کردم و سال ۸۰ برای دومین بار بازنشسته شدم و حال چند سال است که با دو حقوق بازنشستگی زندگی ام را می گذارنم، یک حقوق از صندوق بازنشستگان فرهنگیان دریافت می کنم و یک حقوق بازنشستگی هم از کانون سردفتران تبریز می گیرم.»
آقای مکری پیرمرد پرتلاش مهابادی در حال خواندن درس
وقتی آقای مکری برای بار دوم بازنشسته شد به زادگاه خودش یعنی شهر مهاباد برگشت و دوباره تحصیل را از سر گرفت:«بعد از این که برای بار دوم بازنشسته شدم به فکر ادامه تحصیل افتادم، خیلی ها به من می گفتند حالا که دو تا لیسانس داری به فکر کارشناسی ارشد باش اما راستش من تحصیلات را به خاطر خود درس خواندن دوست داشتم و ارتقای مدرک چندان برایم اهمیتی نداشت، دلم می خواست در رشته حقوق درس بخوانم و دوست نداشتم قبل از گذراندن دوره کارشناسی این رشته، وارد مقطع کارشناسی ارشد بشوم.»
همه این ها باعث شد که این مرد با پشتکار در سال ۸۰ در دانشگاه آزاد مهاباد در رشته حقوق تحصیلش را شروع کند. چهار سال بعد هم سومین لیسانس خود یعنی کارشناسی حقوق را احذ کرد:«از همان موقع که درسم در سومین لیسانسم هم تمام شد و حالا از کار هم فارغ بودم باز هم به این فکر می کردم که هر طور شده دوباره تحصیلاتم را ادامه دهم. زندگی بدون تدریس و تحصیل برای من مفهومی نداشت اما برای مدتی مریضی خودم و همچنین برنامه های ازدواج چند فرزندم که پشت سر هم انجام شد برای سال هایی من را از درس دور کرد و در حالی که درگیری ذهنی دیگری داشتم اما باز هم دنبال فرصتی بودم تا دوباره به دانشگاه برگردم.»
برای چهارمین لیسانس
آقای مکری در تمام سال های عمرش در کنار هر کاری، از تدریس دور نبوده، تدریس کردن برای ایشان یکی از لذت بخش ترین کارهاست:«برای بچه های اقوام و آشنایان تدریس خصوصی می کردم، از این کار لذت می بردم حتی برایم صرفه اقتصادی هم نداشت. کم کم نوه هایم داشتند بزرگ می شدند و یکی دوتایشان وارد دانشگاه شده بودند.
وقتی آن ها را می دیدم که در اول راه تحصیل هستند، حال و هوای درس خواندن دوباره به سرم می زد.»
برای همین، مهرماه امسال، استاد مکری برای چهارمین بار به همراه یکی از نوه هایش وارد دانشگاه شد:«در آزمون کارشناسی ارشد هم شرکت کردم تا بتوانم رشته حقوق را ادامه بدهم. این رشته را خیلی دوست دارم و من را یاد شغل پدرم می اندازد. دلم می خواهد درباره این رشته بیشتر بدانم، اما در آزمون ارشد این رشته پذیرفته نشدم. برای همین تصمیم گرفتم یک بار دیگر لیسانس رشته دیگری را بگیرم تا زاتحصیل دور نباشم، برای همین به همراه نوه ام رشته روانشناسی را انتخاب کردیم.»
آقا معلم برای سال بعد هم در آزمان کارشناسی ارشد شرکت کرده:«تلاش می کنم که در آزمون کارشناسی ارشد سال آینده قبول شوم و رشته حقوق را بخوانم. اگر خدا بخواهد و به این هدفم برسم باز هم رشته روانشناسی را رها نمی کنم و هر دو رشته را به موازات همدیگر می خوانم.»
بچه هایم تحصیلکرده هستند
آقای مکری هفت فرزند دارد که همه آن ها تحصیلات دانشگاهی دارند. آنها هم مثل پدرشان به درس خواندن علاقه داشته اند با آن که شغل آزاد دارند اما همچنان به تحصیل علاقه مند هستند.
آقای مکری پیرمرد پرتلاش مهابادی در دانشگاه
محمدکاظم قاضی مکری در مورد درس خواندن بچه هایش می گوید:«زمانی که در تبریز معلم بودم یک خانه بزرگ اجاره کرده بودم و کل حقوق معلمی من صرف اجاره خانه می شد. مجبور بودم برای تامین بقیه مخارج زندگی تدریس خصوصی انجام دهم. همه به من می گفتند که اگر خانه کوچکی اجاره کنم گذران زندگی برایم راحت تر می شود اما من می گفتم که در خانه بزرگ بچه ها راحت تر هستند و بهتر می توانند درس بخوانند. حاضر بودم هر زحمتی را به جان بخرم تا بچه هایم در تحصیل موفق باشند.»
چند سال بعد آقای مکری با پسر ارشد خود همکار شد:«وقتی سردفتر شدم پسرم به عنوان دفتریار در کنارم کار می کرد، بعدها هم در سردشت، سردفتر یک دفتر اسناد رسمی شد و الان هم در تبریز به عنوان سردفتر فعالیت می کند. کم کم بقیه بچه ها هم به عرصه فعالیت رسیدند. همه آن ها دانشگاه رفتند و مشغول کار شدند و من جواب سختی هایی را که برایشان کشیده بودم را گرفتم.»
یکی از دخترانم در حال حاضر در تهران مشغول درس خواندن برای شرکت در آزمون تخصصی است. او پزشکی را تمام کرده و یک آزمایشگاه در مهاباد راه اندازی کرده و به همراه یکی دیگر از دخترانم که در رشته علوم آزمایشگاهی درس خوانده، آزمایشگاه را اداره می کنند. این روزها یکی از بزرگ ترین آرزوهای من، موفقیت دخترم در آزمون تخصصی است و مطمئنم هیچ چیز به اندازه قبولی او نمی تواند من را خوشحال کند.»