اشعار جدید شهادت حضرت حر بن یزید ریاحی
گلچین اشعار شهادت حر بن یزید ریاحی
حر بن یزید ریاحی از همراهان حسین بن علی در واقعه کربلا بود.حر از خاندان معروف عراق و از رؤسای قبایل کوفیان بود.به درخواست ابن زیاد، برای مبارزه با حسین فراخوانده شد.او به سرکردگی هزار سوار برگزیده گشت. گفته اند وقتی از دارالاماره کوفه، با ماموریت بستن راه بر حسین بیرون آمد، ندایی شنید که:«ای حر!مژده باد تو را بهشت …»
در منزل «قصر بنی مقاتل» یا «شراف»، راه را بر حسین بست و مانع از حرکت او به سوی کوفه شد. کاروان حسین را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و حسین در آنجا فرود آمد. حر وقتی فهمید کار جنگ با حسین بن علی جدی است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به کاروان حسین پیوست.
توبه کنان کنار خیمه های حسین آمد و اظهار پشیمانی کرد، سپس اذن میدان طلبید. حر با اذن امام حسین به میدان رفت و در خطابهای مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین توبیخ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده از جنگ با حسین منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد حسین بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجزخوانی، به مبارزه پرداخت و کشته شد.
گلچینی از اشعار جدید و زیبای شهادت حر را در ادامه اشعار جدید محرم ۹۶ برای شما عزیزان و محبان اهل بیت در سایت نمناک می خوانید.
اشعار ویژه شهادت حضرت حر بن یزید ریاحی
دل دل مکن ای حر ریاحی
حسین منتظر تو است
رو کن تو به درگاه الهی
اگر در نظر تو است
دل دل مکن ای حر ریاحی
اگر در دل خود غرق گناهی
اگر مانده به روی تو سیاهی
برو سوی حسین شاه الهی
تو را می دهد آن تشنه پناهی
اگر در نظرت راهِ حسین است
چراغِ شب تو ماهِ حسین است
دلت مرغ هواخواهِ حسین است
پناهت دلِ آگاهِ حسین است
برو ، کعبه قدمگاهِ حسین است
رو کن تو به درگاه الهی ، اگر در نظر تو است
دل دل مکن ای حر ریاحی ، حسین منتظر تو است
دل دل مکن ای حر ریاحی
اگر سر زده از تو اشتباهی
اگر رفته دلت در ره واهی
بُود مِهر حسین لایتناهی
نماید به کرم بر تو نگاهی
اگر بستن آب کرده خجولت
اگر ضربه زدی آل رسولت
شکستی دلِ طفلان به جهولت
برو سوی حسین تا به سهولت
کند با لب خشکیده قبولت
رو کن تو به درگاه الهی ، اگر در نظر تو است
دل دل مکن ای حر ریاحی ، حسین منتظر تو است
دل دل مکن ای حر ریاحی
اگر صاحبِ مَنصبِ سپاهی
دلت مانده سرِ راهِ دوراهی
چنان یوسفِ گم گشته به چاهی
که الطاف یزیدانه نخواهی
اگر دل به دلِ خسته نداری
نداری دگر از شرم ، قراری
شجاعت نَسَب ، آزاده تباری
بده سوی حسین پنجة یاری
که جان در ره ایمان بِسپاری
رو کن تو به درگاه الهی ، اگر در نظر تو است
دل دل مکن ای حر ریاحی ، حسین منتظر تو است
دل دل ننمود حر ریاحی
رها کرد سپهِ ظلم و تباهی
بشد سوی حسین ، یکدله راهی
وفا کرده به پیمان شفاهی
نصیبش شد عجب شوکت و جاهی
بگو سروری از حر و وفایش
دخیل بسته حسین را به عبایش
خجالت زده افتاده به پایش
نماید سر و جان را به فدایش
بگو از گذرِ شاه ز خطایش
رو کن تو به درگاه الهی ، اگر در نظر تو است
دل دل مکن ای حر ریاحی ، حسین منتظر تو است
محمدرضا سروری
اشعار جدید شهادت حضرت حر بن یزید ریاحی
منـم حرّ گنه کارت به خون پاک انصارت به عباس علمدارت
گناه آورده ام گناه آورده ام
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
پناهم ده در این صحرا به اشک زینب کبرا به جان مادرت زهرا
به خاک تربتت به اشک غربتت
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
اگر راه تو را بستم اگر قلب تو را خستم خجل از زینبت هستم
چرا من زنده ام ز تو شرمنده ام
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
تو باغ لاله من خارم گنه کارم گنه کارم بَدَم اما تو را دارم
مرا با این گناه بخر با یک نگاه
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
بگو دور سرت گردم غلام اکبرت گردم فدای اصغرت گردم
صدایم کن حسین فدایم کن حسین
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
فدای تاب وتب هایت فدای اشک شب هایت چرا خشکیده لب هایت
به خشکیّ لبت به اشک زینبت
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
بود سر بر کف و جانم اگر چه بر تو مهمانم عطا کن اذن میدانم
دعا کن از کرم جدا گردد سرم
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
غلامرضا سازگار
نوحه شهادت حضرت حر بن یزید ریاحی
من آن حرم که حریّت عطا کرده است مولایم
مخوانیدم دگـر حــرّ یزیـدی، حــر زهرایم
اگر چـه ذره ام، در دامـن پـرمهـر خورشیدم
اگرچـه قطـره بودم، وصـلِ دریا کرد دریایم
اگر دامـان مهـرش را نگیـرم، اوفتـد دستم
گر از کویش گذارم پای، بیرون، بشکند پایم
اگر عباس گوید دست و سر، سازم به قربانش
وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـه ی آن قد و بالایم
ز چشمم اشک خجلت بود جاری، بخت را نازم
که هم بخشید، هـم اذن شهادت داد مولایم
تمنایم فقط ایـن است از ریحـانه ی زهرا
که با خون جبینم آبرو بخشد بـه سیمـایم
صـدای گریـه ی اصغـر ز قحـط آب، آبـم کرد
لـب خشکیده ی عبـاس، آتـش زد بـه اعضایم
چه بی رحمید اهل کوفه! من با چشم خود دیدم
ترک خورده است از هرم عطش لب های آقایم
تماشایی ست لبخندم اگر بـا چشم خود بینم
کـه مولایـم کنـد بـا پیکـر خـونین تماشایم
بسوزانید و خاکستـر کنیـد از پـای تـا فرقم
من آن پروانه ای هستم کز آتش نیست پروایم
ز خجلت خواست تا از تن شود روحم برون «میثم!»
حسین بـن علـی بـا یـک تبسـم کـرد احیایم
استاد حاج غلامرضا سازگار