جرقه فصل نرگس با فوت عسل بدیعی زده شد
الهام از فوت عسل بدیعی برای داستان فصل نرگس
نگار آذربایجانی کارگردان فیلم سینمایی فصل نرگس پای گفتگوی ما نشست و از ماجرایی که برای ساخت فیلمش از آن الهام گرفته بود صحبت کرد و به مرگ عسل بدیعی و اتفاقاتی که بعد از آن درباره اهدای عضو رخ داد اشاره کرد.
فیلم سینمایی «فصل نرگس» به کارگردانی نگار آذربایجانی و تهیه کنندگی سحر صباغ سرشت اثری اجتماعی است که به موضوع اهدا عضو می پردازد.
تجربه ساخت فصل نرگس از زبان کارگردان این فیلم
به نظر می رسد «فصل نرگس» تلاش می کند تا به مخاطب نوعی امید بخشی را به مخاطب القا کند. موضوع اهدا عضو هم مسئله ایست که این روزها در جامعه زیاد درباره اش می شنویم، پرداختن به این موضوع چقدر از دغدغه مندی فیلمنامه نویس و کارگردان نشات می گیرد؟
نگار آذربایجانی:وقتی می خواهم درباره موضوعی بنویسم باید به آن علاقه داشته باشم یا بحث اصلی که می خواهم به آن بپردازم باید دغدغه ام باشد. موضوع اصلی فصل نرگس، اهدا عضو، هم برای من همیشه جذاب و جزء دغدغه هایم بود. اما جرقه اصلی که باعث شد در آن زمان تصمیم بگیرم که این قصه را بنویسم فوت عسل بدیعی بود. آن اتفاق خیلی دردناک و برای همه ما مثل یک شوک بود ولی تصمیمی که عسل قبل از فوت اش گرفته بود مبنی بر اینکه تمامی اعضای بدن اش را اهدا کنند، خیلی کار قشنگ و در عین حال تاثیرگذاری بود. همین تصمیم باعث شد من شروع به نوشتن فیلمنامه «فصل نرگس» کنم. طبیعتا در ابتدا تحقیقاتی لازم داشتم چون اطلاعات خودم در این زمینه کلی بود و نیاز بود برای اینکه بتوانم در طراحی شخصیت ها درست عمل کنم اطلاعات بیشتری به دست بیاورم. تحقیقاتم را هم از بیمارستان مسیح دانشوری شروع کردم. به واسطه آنها با یکسری از گیرنده ها ارتباط برقرار کردم و بر اساس تحقیقات دیگر هم جلو رفتم تا این قصه شکل گرفت. پاییز ۹۳ نسخه اولیه فیلمنامه را به اسم «کلاژ» تکمیل کردم و آشنایی من و سحر صباغ سرشت هم از همان موقع شکل گرفت. من فیلمنامه را به سحر دادم، بقیه ماجرا را هم به نظرم خودش توضیح بدهد بهتر است.
پژمان بازغی در فیلم سینمایی فصل نرگس
سحر صباغ سرشت:به دغدغه اشاره کردید، به نظر من در کار قبلی نگار آذربایجانی هم این دغدغه وجود داشت، «آیینه های روبرو» فیلم دغدغه مندی است، طبیعتا «فصل نرگس» هم از این نوع نگاه مستثنی نیست و اینجا به موضوعی دیگر می پردازد. اما این احساس تکلیف کردن نسبت به جامعه و اینکه بخواهی از طریق سینما که رسانه ای باارزش و تاثیرگذاری است، موضوعی را فرهنگ سازی کنی از نظر ما دو نفر قطعا حائز اهمیت بود. اما نکته ای که جا دارد در این مصاحبه به آن اشاره کنم این است که متاسفانه در جامعه و نظام مدیریتی که بر آن حاکم است این نوع نگاه بعضا در شعار خلاصه می شود و اساسا هیچگونه حمایتی از بخش های فرهنگی که ظاهرا دغدغه و تفکری دارند نمی شود. من خودم به واسطه اینکه به موضوع اهدای عضو اعتقاد شخصی دارم فیلمنامه ای که نگار برایم فرستاد هم از حیث شیوه نوینی که در روایت اش داشت و هم از این بعد که از زاویه ای تازه به ماجرای اهدا عضو می پردازد برایم جالب بود. به قول کارشناسان این حوزه اگر هشتاد فیلم در این زمینه ساخته شده باشد، می توان گفت «فصل نرگس» به جرات اولین فیلمی است که از زاویه ای تازه به این موضوع نگاه می کند. قصه این فیلم عمل اهدا عضو را پذیرفته و تاثیرگذاری اش را در جامعه و در چرخه حیات بشری نشان می دهد و این موضوع به نظرم خیلی ارزشمندتر از مسیری است که همیشه طی شده است. همه این موارد به همراه دغدغه مندی که خود نگار در کارگردانی داشت باعث شد انگیزه من با همه سختی که این مسیر داشت بیشتر شود. البته اساسا مسیر تولید فیلم های اجتماعی به خصوص اینکه اگر دغدغه مند باشند بسیار سخت تر و پیچیده تر و پر از بن بست تر است.
کارگردان و تهیه کننده فیلم سینمایی فصل نرگس
معمولا طرح مسائل اجتماعی از این دست به دلیل پیام هایی که در جهت فرهنگ سازی با خود همراه دارد ممکن است اثر را به سمت شعارزدگی ببرد، چقدر تلاش کردید تا این حس برای مخاطب بعد از تماشای «فصل نرگس» به وجود نیاید؟
آذربایجانی:تجربه به همه مان ثابت کرده که شعار دادن جواب نمی دهد، اصلا اصطلاع شعارزدگی هم بر همین مبنا به وجود آمده است. من چه زمانی که داشتم فیلمنامه را می نوشتم و شخصیت ها را طراحی می کردم و چه در زمان ساخت فیلم، تلاشم این بود که تا جایی که می شود آدم هایی را طراحی کنم که معمولی باشند. البته که قصه هم همین را می طلبید. در واقع می خواستم حرفی را به مخاطب بزنم، بدون اینکه مستقیم چیزی را برایش توضیح دهم یا به او دیکته کنم. می خواستم بگویم مسئله اهدا عضو موضوعی است که هر کسی می توان تصمیم بگیرد آن را انجام دهد و برای این تصمیم و اجرایش، لازم نیست که ویژگی های شخصیتی خاصی داشته باشی، یا به اصطلاح قهرمان باشی. به همین دلیل هم شخصیتی که در فیلم اهدا کننده اعضا است از باقی کاراکترها معمولی تر است، چون فکر می کردم همان کاری که می خواهد انجام دهد ناخودآگاه او را از یک آدم معمولی به یک قهرمان تبدیل می کند. می دانم که ممکن است برخی از دوستان دوباره این بحث را مطرح کنند که سینما به قهرمان و ضدقهرمان نیاز دارد ولی به نظرم در یک فیلم اجتماعی با قصه ای اینچنینی که می خواهی مستقیما با مخاطب ارتباط برقرار کنی و او را به فکر وا داری، الزاما نیازی به قهرمان سازی کلاسیک نداری و بهتر است شخصیت هایی را خلق کنی که مخاطب خودش را در آنها ببیند.
نکته ای که به نظرم جا دارد درباره اش صحبت کنیم مربوط به ریتم فیلم است. احساس می کنم قصه ای که باید مخاطب را از همان لحظات اول با خودش درگیر کند در این فیلم کمی دیر شروع می شود. در ۱۵-۲۰ دقیقه ابتدایی فیلم همه چیز خیلی آرام پیش می رود، چرا نخواستید زودتر از این مخاطب را با چالش قصه رو به رو کنید؟
آذربایجانی:«فصل نرگس» تعدد شخصیت دارد و جزو فیلم هایی است که نمی توانی بگویی یک نقش یک و یک نقش دو دارد و به عبارت دیگرهر کدام از این شخصیت ها در جای خودشان نقش اصلی محسوب می شوند. اگر بخواهیم این مرز را کمی باریک تر کنیم به سه زن قصه می رسیم، زن اهدا کننده اعضا و دو تا گیرنده ها. هرسه اصلی هستند و پرداختن به معرفی شخصیت ها وقتی که تعدادشان زیاد است، طبیعتا نیاز به کمی زمان دارد. در واقع تو با این معرفی داری به مخاطب فرصت می دهی که شخصیت ها را بشناسد. من به دنبال این نبودم که مخاطب را به سمتی ببرم که معما حل کند، بلکه هدفم این بود که بیننده بتواند آرام آرام با این آدم ها ارتباط برقرار کند و آنها را بشناسد، دوستشان داشته باشد و در نهایت متوجه بشود که یکی از آنها در زندگی بقیه به شکلی تاثیر گذاشته و دو نفر دیگر هم در ادامه مسیر زندگی، روی احوال و زندگی بقیه اثر می گذارند. البته سعی کردم معرفی شخصیت ها در کوتاه ترین شکلی که می شد انجام شود، ولی در این حد لازم بود که باشد.
صباغ سرشت:به نظرم از این کوتاه تر قصه را الکن می شد. خیلی از کدها را مخاطب باید در ابتدای فیلم بگیرد و در پس معرفی شخصیت ها اتفاق می افتد. نکته دیگری که وجود دارد این است که مخاطب امروز فیلم های به روز دنیا را با کمترین فاصله از زمان اکرانشان در کشورهای خارجی در ایران تماشا می کند، نوع روایتی هم که نگار برای فیلمش انتخاب کرده شیوه ای است که در بسیاری از فیلم های روز دنیا مورد استفاده قرار گرفته و بنابراین نمی توان گفت مخاطب با چنین شیوه روایتی ناآشناست. نکته دیگری که باید بگویم این موضوعی که شما درباره دیر شدن قصه به آن اشاره کردید برای این شیوه از روایت نیست، این موضوع درباره فیلم هایی صدق می کند که یک قهرمان دارد و قصه ای یک خطی را روایت می کند. اما «فصل نرگس» به دلیل روایت نوینی که دارد ساختار خودش را هم دارد. ما سر تدوین درباره این موضوع مشورت های زیادی با دوستانی که در این حوزه کارشناس هستند داشتیم، برخی از آنها نیز فکر می کردند در این شیوه هم باید سیلی اولیه را زود به مخاطب بزنیم درصورتیکه برخی از دوستان دیگر می گفتند این شکل از روایت با این پیش زمینه ای که به مخاطب می دهد درست ترین شیوه ای است که اتفاق می افتد و اگر فصل اول از این کوتاه تر شود حتما روی فصل های بعدی تاثیر منفی خواهد گذاشت.
ریما رامین فر و امیر آقایی در فصل نرگس
خانم صباغ سرشت در ابتدای صحبت هایتان به سختی هایی که در مسیر تولید داشتید اشاره کردید، این سختی و چالش ها به دلیل مضمون فیلم که درباره اهدا عضو است بود؟
صباغ سرشت:سه سال پیش که نگار با فیلمنامه «کلاژ»، «فصل نرگس» فعلی پیش من آمد و باعث دوستی ما شد که اتفاق مبارکی برایم بود، من آدم امیدوارتری به زندگی بودم و خیلی از شعارهایی که دوستان در حوزه های مرتبط با اهدا عضو می دادند برای من رنگ شعار نداشت. من به آنها ایمان داشتم و فکر می کردم می شود. پیش خودم می گفتم سازمانهای مربوط به موضوع فیلم به من قول حمایت دادند، پس حتما می شود. آن زمان من بیش از اندازه مثبت اندیش بودم ولی در این مسیر که الان سه سال از آن می گذرد و و من کم کم جلو آمدم نه تنها به من و فیلم هیچ کمکی نشد بلکه سنگ اندازی هم شد، سنگ اندازی هایی که حتی ارزشش را ندارد بخواهیم درباره اش حرف بزنیم چون از نظر من بیشتر حاشیه کاذب محسوب می شود. اما ارگان های مرتبط با موضوع به لحاظ اقتصادی مسیری از مسیر تولید را هموار نکردند، حتی به لحاظ معنوی هم حمایتی از فیلم نداشتند . ما خیلی می شنویم که ترویج فرهنگ اهدا عضو مهم است و می خواهند که این اتفاق بیفتد اما این حرف ها بیشتر شبیه شعار است. ما برای خودمان مسئولیت اجتماعی تعریف کردیم که آمدیم در این حوزه کار می کنیم و طبیعتا برای ما هم این موضوع مهم است اما وقتی وارد کار می شویم متوجه می شویم از خیلی حرف هایی که پیش از ساخت کار زده می شود خبری نیست.
«فصل نرگس» جزو فیلم های هجو، دم دستی، بفروش و گیشه ای حساب نمی شود و ژانرش هم کمدی نیست و در بخش خصوصی رغبتی ایجاد نمی کند. پس تو باید در این مسیر بگردی و آدمی هم سو با خودت را پیدا کنی که در حوزه اقتصادی ماجرا هم همراهت شود و خودش هم این دغدغه را داشته باشد و از طرف دیگر در حوزه اجرایی فیلم هم دخالتی نکند که مکافات تازه ای را برای تهیه کننده و عوامل به وجود بیاورد. فکر می کنم این مسیر مسیر راحتی نیست و خدا را شکر که این همراهی شامل حال ما شد تا فیلم ساخته شود. خوشبختانه فیلم پخش کننده خوبی دارد و برخلاف برخی هجمه های بیخودی که راه می افتد حوزه هنری از نظر من پخش کننده خوبی است و کارهایی که فکر می کند می تواند موثر و مفید باشد را پیش می برد. فقط امیدوارم در طول اکران دوستانی که مسئولیت سینماها را برعهده دارند و جزو مدیران سینمایی محسوب می شوند با ما همراه و همدل شوند و به این نکته توجه کنند که این فیلم فیلمی نیست که در هفته اول کف فروش را پر کند یا به سرعت روند فروش روبه رشدی داشته باشد که اگر این اتفاق نیفتاد سالن اش را جابه جا کنیم یا از فلان سالن سینما کنار بگذاریم اش.
اگر موافق باشید به بحث کارگردانی برگردیم، «فصل نرگس» روایت متفاوت و موازی گونه ای دارد. از ابتدا که قصه را طراحی می کردید همین شیوه را در نظر گرفته بودید و چه دلیلی داشت که این شیوه را انتخاب کردید؟ به نظرم تداوم انسجام قصه در این شکل از روایت سخت تر است و چه تمهیدی برای این مسئله داشتید که درک این فضا و موقعیت برای مخاطب آسان تر شود؟
آذربایجانی:من چون فیلمنامه هایم را خودم می نویسم طبیعتا اول نویسنده یک اثر هستم و بعد کارگردانش. به همین خاطر شیوه روایت را بر اساس آن چیزی که فکر می کنم برای آن قصه مناسب است انتخاب می کنم و همان شیوه روایی را در فیلمنامه می آورم. دلیل اصلی انتخاب این روش روایت برای فصل نرگس هم این بود که می خواستم قصه اهدا کننده اعضا و گیرنده ها را همزمان روایت کنم. قصه هایی که به لحاظ زمانی با هم متفاوت هستند و وقتی می خواهی آنها را به صورت همزمان تعریف کنی چاره ای نداری جز اینکه به چنین روشی متوسل شوی تا امکان همزمان روایت شدن ماجراها فراهم شود. آن حفظ انسجامی هم که گفتید در این جنس روایت، کار به مراتب پیچیده تر و سخت تری است، چون تو اطلاعاتی را به مخاطب می دهی که باید زمانش را محاسبه کرده باشی که دیر یا زود نباشد، اندازه اش کافی است یا نه و هزاران مورد دیگر. همه تلاش من این بود که هم به لحاظ کیفیت و هم کمیت حضور شخصیت ها یک وزن را داشته باشند. همین مسائل ماجرا را خیلی پیچیده تر و در عین حال جذاب تر می کرد. فیلمنامه فصل نرگس حداقل ۴-۵ بار به صورت کامل بازنویسی شد تا به این شکلی که الان در فیلم هست رسیدیم.
از انتخاب بازیگرهایتان هم برایمان بگویید؟ همه شان همان گزینه هایی بودند که از ابتدا در ذهن تان داشتید؟
آذربایجانی:موقعی که داشتم فیلمنامه را می نوشتم طبیعتا باید یک سری تصویر از شخصیت هایی که می نوشتم در ذهنم تصور می کردم. به یکسری از بازیگرها برای هر کدام از این نقش ها فکر می کردم ولی نه به این شکل که مشخصا بگویم این نقش حتما برای فلان بازیگر است. چون شرایط سینمای ما به این شکل نیست که الزاما همان بازیگری که تو در ذهنت داری بتواند زمان تولید در کارت حضور داشته باشد. به همین دلیل گزینه های دوم و سومی هم برای هر کدام از شخصیت ها در ذهنم داشتم. موقعی که فیلمنامه نوشته شد و با سحر وارد همکاری شدیم، درباره خیلی از تصمیمات مان از جمله بحث انتخاب بازیگران صحبت کردیم. همان موقع برای بازیگران هر کدام از نقش ها به تصمیم تقریبا نهایی هم رسیدیم و خوشبختانه در پیش تولید هم با همان هایی به توافق رسیدیم که در ذهن داشتیم و انتخابشان کرده بودیم. به نظر من به عنوان کارگردان ، همه بازیگرها به همان اندازه ای که لازم بوده و فیلمنامه می طلبیده حضور دارند و انرژی گذاشتند.
«فصل نرگس» فیلمی زنانه نیست ولی زن در قصه آن محوریت دارد. در فیلم قبلی خانم آذربایجانی هم ردپای پررنگی از این قضیه دیده می شد که حتی برخی از «آیینه های روبه رو» به عنوان فیلمی فمینیستی یاد می کنند. چرا تصمیم گرفتید قصه «فصل نرگس» بر پایه حضور زن بچرخد؟
آذربایجانی:البته من با این نظر درباره «آیینه های رو به رو» مخالفم. در «فصل نرگس» هم همان طور که خودتان اشاره کردید، فقط شخصیت های اصلی ترش زن هستند که این موضوع دو دلیل داشت، یک دلیل اینکه در سینمای ما قهرمان های زن به نسبت قهرمانان مرد، تعدادشان در فیلم ها خیلی کمتر است. این مسئله من را که یک فیلمساز و نویسنده زن هستم و به طبع جنسیتم، احوال و عواطف زنان را عمیق تر و درست تر درک می کنم، بر آن داشت که حالا که فرصت اش را دارم و می توانم، به هم جنس های خودم به عنوان قهرمان بپردازم. یک دلیل دیگر هم داشتم که مشخصا در انتخاب “زن بودن” شخصیتهای اصلی این فیلم تاثیرمهمی داشت و اصلا ربطی به باورها نداشت، بلکه یک دلیل پزشکی و علمی بود. اینکه وقتی شخصیت اصلی دهنده اعضا زن باشد، باید دو شخصیت دیگر هم زن می شدند. چون اصولا اعضای بدن زن ها کوچکتر است و در بدن مردها معمولا جواب نمی دهد، برعکس اش اتفاق می افتد ولی اعضای بدن زن ها را عموما به زن ها پیوند می زنند و خب این مسئله هم دلیل دیگری بود که سه شخصیت اصلی تر قصه ما زن باشند.
صباغ شرست:البته من این نکته را در تکمیل صحبت های نگار بگویم، زمانی که او فیلمنامه را نوشته بود، هنوز نمی دانست قرار است تهیه کننده فیلمش من باشم و ایشان می توانست با یک تهیه کننده مرد همین فیلم را کار کند.
امیدبخشی و نگاه مثبت در پایان فیلم هم مشاهده می شود. این نگاه به نظرتان این تلقی را به وجود نمی آورد که این فیلم هم از آن دسته فیلم های پایان خوش است؟
آذربایجانی:خب چه اشکالی دارد که یک فیلم، پایان امیدوار کننده و خوش داشته باشد؟! به نظرم تعریف پایان خوش به عنوان “ایراد و نقطه ضعف” یک فیلم فقط از ذهنی می تواند نشات بگیرد که به دلایلی شرطی شده و درگیر پیش داوری های خودش است. البته منظورم این نیست که همه باید فیلم با پایان خوش را دوست داشته باشند، یا فیلم با پایان تلخ را. هر کسی می تواند بر اساس نیازها و سلیقه اش انتخاب کند که چه نوع فیلمی را دوست دارد، ولی اینکه بر اساس سلیقه شخصی مان یا پیش داوری هایمان فیلم را قضاوت کنیم، اشتباه است. هر فیلمی، بر اساس قصه، نوع روایت و حرفی که فیلمساز می خواهد بزند، تعیین می کند که پایانش خوش باشد یا ناخوش! ضمن اینکه حال فیلم فصل نرگس کلا خوش است و این فقط در پایانش نیست ! و این به جهان بینی من سازنده مربوط می شود.
صباغ سرشت:در این فیلم البته با توجه به تجربه هایی که ما با مخاطبان داشتیم این اتفاقی که می گویید نیفتاده است.
آذربایجانی:نوع نگاه و جهان بینی من از زندگی و مرگ همین چیزی است که در فصل نرگس می بینید. معتقدم که مرگ پایان نیست، بلکه جزئی از زندگی است و معتقدم که همه ما در مسیر بین تولد تا مرگ، دائما باید انتخاب کنیم و انتخابهایمان هویتمان را تعریف می کند و در عین حال روی زندگی هم نوعانمان تاثیر می گذارد و همه اینها هم در فصل نرگس مطرح شده اند. مطمئنااگر روزی نوع نگاه من تغییر کند و به هر دلیلی به اتفاق های پیرامونم طور دیگری نگاه کنم، قطعا فیلمنامه هایم باز شبیه خودم می شود.