روایت جوان روستایی از راه موفقیتش در ماه عسل
صاحب کارخانه چاپ پرچم مهمان ماه عسل شد
شب گذشته ۲۲ خرداد ۹۶ برنامه ماه عسل با اجرای احسان علیخانی ساعت ۱۹ روی آنتن شبکه سه سیما رفت. احسان علیخانی در این برنامه میزبان یک جوان روستایی به نام ابوالفضل بود که راه موفقیت را به سختی طی کرده بود و اکنون که صاحب یک کارخانه بزرگ چاپ پرچم بود مهمان برنامه ماه عسل شده و داستان زندگی اش را در ماه عسل روایت کرد.
سختی های زندگی مهمان موفق ماه عسل
ابوالفضل مهمان برنامه ماه عسل در روستای ریحان اطراف خمین بزرگ شد و شخصیتش در آنجا شکل گرفت و روایت زندگی اش را اینگونه بیان کرد:پدرم کشاورز بود و ما ۷ خواهر و برادر بودیم ، خانه پر جمعیتی داشتیم و تامین مخارج برایمان بسیار سخت بود و از سویی سرو کله اعتیاد هم در خانه ما پیدا شد و پدرم به آن دچار شد و شرایط را هزار برابر برایمان سخت تر کرد. من همزمان با درس خواندن کار هم میکردم و با این وجود تامین کتاب و دفتر و لباس مدرسه برایمان سخت بود و باید از لباس های یکدیگر استفاده میکردیم.
در دوره ای از زمان برای پیدا کردن کار به تهران آمدم و در ۲۰ سالگی شیفته همسرم شدم و بعد از تلاشهای فراوان برای یافتن شماره تلفن او بالاخره موفق به این کار شدم.
در بخش بعدی برنامه همسر ابوالفضل به استودیوی ماه عسل آمد و درباره شرایط ابوالفضل که برایش باورنکردنی بود تعریف کرد و از علاقه ای که به ابوالفضل داشت گفت.
مهمان شب گذشته برنامه ماه عسل
ابوالفضل مهمان موفق ماه عسل ادامه داد:من در زمانی که به خواستگاری رفتم اصلا شرایط مالی خوبی نداشتم اما از نظر روحی نیاز شدیدی داشتم که کسی کنارم باشد و من را حمایت کند. پدر همسرم مرد بسیار بزرگی هستند و بسیار بزرگوارانه رفتار کردند و چون از قبل روی من و پشتکار و تلاشم شناخت داشتند راضی به این وصلت شدند.
مهمان ماه عسل از میوه فروشی تا کارخانه چاپ پرچم
ابوالفضل ادامه داد :اولین شغل من بعد از ازدواج میوه فروشی بود که تا مدتی زندگی خوبی داشتیم اما ورشکسته شدم و به تهران آمدیم ، در آن زمان همسرم که باردار بود به مننزل پدرش رفت و من به عنوان نگهبان در یک کارخانه مشغول به کار شدم و بعد از تولد فرزندم همسرم هم در کنار من به زندگی در خانه نگهبانی راضی شد اما شرایط زندگی در آنجا بسیار سخت بود و هوا هم سرد بود تا اینکه فرزندمان بیمار شده بود من حتی اجازه بردن او به بیمارستان و ترک کارخانه را نداشتم که خوشبختانه فردی ناجی فرزندم شد و او را به بیمارستان رساند و من در همان کارخانه که هم نگهبان بودم و هم مسئول فنی ، در آنجا به مدرسه شبانه رفتم و موفق شدم در دانشگاه در رشته مدیریت صنعتی قبول شوم .
بعد از درس خواندن به من پیشنهاد مشاوره در کارخانه در شهریار داده شد و از همان جا بود که راه موفقیت برایم هموار شد. ببا یک اکیپ سه نفره و با ۱۰ میلیون تومان سرمایه توانستیم در زمینه چاپ پرچم به موفقیت برسیم و کارخانه بزرگ چاپ پرچم را تاسیس کنیم و به جوانان شهر خودمان خدمت کنیم…