ماجرای عجیب خوش شانس ترین آدم دنیا + تصاویر
خوش شانس ترین آدم دنیا
همیشه مهاجرت پناه جویان ماجراهای پیچیده و عجیبی را به دنبال دارد چراکه رسیدن به مقصد اصلی کار آسانی برای پناه جویان نیست اما ماجرایی که در ادامۀ این مطلب میخوانید ماجرای پسری به نام یحیی است که با همۀ دشواری ها هر لحظه شانس با او همراه بوده است.
اوایل سال ۲۰۱۳ میلادی بود که گارد ساحلی ایتالیا ۱۱۳ آفریقایی را در دریای مدیترانه نجات داد. یکی از آن ها یحیی بود؛ جوانی ۱۶ ساله و بی سواد، اهل مناطق روستاییِ گامبیا. یحیی نه خانواده ای داشت و آهی در بساط، او حتی با هیچ یک از زبان های اروپایی آشنایی نداشت. اما وقتی که به سیسیل رسید، شانس به او رو آورد.
یحیی دقیقا نمی داند کجا به دنیا آمده است. او حتی به یاد نمی آورد که زمانی که پدرش او را همراه گاوها به بوته زارهای بایر شمال شرقیِ گامبیا می فرستاد، چند ساله بوده است. او حدس می زند که حدودا چهار یا پنج سال داشته است.
یحیی اما ده سال بعدی زندگی اش را به خوبی به یاد دارد. ده سالی که هر روز صبح باید گاوها را برای چرا بیرون می برد و از گرد و خاک حرکتِ آن ها تنفس می کرد. او همیشه مجبور بود پشه ها را از روی گاوها بپراند تا گاوها بیماری خاصی نگیرند. یحیی با صندل های پلاستیکی راه می رفت و مراقب بود تا مبادا مارها به هیچ یک از گاوها حمله کنند.
در روستایی که او زندگی می کرد یک مدرسه وجود داشت؛ مدرسه ای که او هیچ گاه پایش را در آن نگذاشت. البته او هیچ گاه وارد مسجد روستا هم نشد. پدر و برادران ناتنی یحیی مسلمان بودند، اما او تنها فرزند ازدواج دوم پدرش بود:ازدواج پدرش با زنی مسیحی اهل سیرالئون. پدرش با خودش فکر می کرد که چه فایده ای دارد که او را به مدرسه بفرستد یا عبادت مسلمانان را به او یاد دهد.
یحیی می دید که مادرش گاه گداری تصلیب می کند و همان کار را انجام می داد. او با خود فکر می کرد که صلیب از او محافظت خواهد کرد.
اما اشتباه می کرد… وقتی که ۱۳ سالش بود، مادرش از زور تب جان داد. او اندوهش را از برادران ناتنی خود پنهان می کرد، چرا که اگر آن ها اشکی را بر روی گونه های یحیی می دیدند فورا او را مسخره می کردند. اما وقت هایی که او با گاوها تنها می شد، بدون هیچ دغدغه ای می زد زیر گریه.
حدود یک سال پیش از فرارش، زندگی اش رنگ و رویی جدید به خود گرفت. یکی از همسایه های مجاور آن ها تازه از اسپانیا برگشته بودند و در خانه شان تلویزیون داشتند. یحیی همراه پسران دیگر روستا به خانه آن ها می رفتند تا فوتبال تماشا کنند. جلای فوتبال لیگ قهرمانان اروپا، تاریکیِ ذهن بچه های روستا را روشن کرده بود. آن مرد یک گوشی هوشمند هم داشت و هرزگاهی تصاویری از زندگی متمول اسپانیایی ها را به آن ها نشان می داد.
در نبود مادر، یحیی بیش از پیش احساس تنهایی می کرد. اخلاق پدرش چندان مناسب نبود. همین دلایل کافی بود تا او برنامه فرار خود را بچیند.او منتظر روزهای بارانی سال شد. باران گواه این قضیه بود که پدر و برادرانش دیروقت به رختخواب های خود بروند. پس او دو تی شرت و یک شلوار اضافی برداشت و یواشکی از خانه بیرون زد. یحیی در آن زمان معادل یک دلار و ۲۰ سنت (حدود چهار هزار تومان) در جیبش پول داشت.
او موقع فرار تنها ۱۵ سال داشت، اما به زیر و بم مسیر تسلط داشت. همه جا تاریک بود. او مسیر را حفظی طی کرد. یحیی تا قبل از سپیده دم به مرز سنگال رسید و از آنجا رد شد. اولین خودروی عبوری برای او ایستاد. او با صندل های گلی سوار شد.
سه ماه بعد، او از اتوبوسی در شهر آگادِز نیجر پیاده شد. آگادز قرن ها شهری توریستی بود، اما امروزه مقر قاچاقچیان انسان در غرب آفریقا است.
او برای اینکه پول قاچاقچیان را جور کند، در پایتخت مالی در یک باغ کرد و حالا آماده بود. او سوار پیکاپی شد که چندین فرد مسلح نیز سوار آن بودند و سرانجام به شهر طرابلسِ لیبی رسید.
یحیی تعریف می کند که چگونه گیر قاچاقچیان لیبیایی افتادند. قاچاقچیان لیبیایی پس از بحران اقتصادی لیبی بیشتر به کار قاچاق انسان رو آورده اند. آن ها برای رقابت با قاچاقچیان کشورهای دیگر و نمایش قدرت خود، یحیی و دیگران را گیر انداختند. سپس، یحیی همراه صد نفر دیگر در زیرزمینی محبوس شدند. همه آن ها می خواستند با کمک قاچاقچیان به اروپا بروند و بسیاری از آن ها پول کافی برای سوار شدن به قایق را هم همراه خود داشتند.
آن ها گودالی را به عنوان دستشویی کنده بودند که اصلا آب نداشت. بوی بدی می آمد؛ “اصلا نمی توانستیم بخوابیم. لیبیایی ها مثل برده با ما رفتار می کردند. آن ها روزی یک تکه نان بیات و دو لیوان شیر به ما می دادند و تا دلشان می خواست ما را کتک می زدند.”
یحیی می گوید:«در زندان، مرگ را با چشمان خودم دیدم.»
او در زندان هم شانس آورد. یک ماه بعد، قاچاقچیان او را به طبقه بالا بردند و قرار شد به شرطی که او دهان خود را بسته نگه دارد، می تواند ظرف هایشان را بشورد و آشغال ها را جمع کند. یحیی حدود یک سال در آن کار بود. قاچاقچیان سرانجام به نتیجه رسیدند که او به اندازه کافی به آن ها خدمت کرده و پول سفرش را در آورده است. چند هفته بعد، او سوار قایقی در دریای مدیترانه شد. اولین باری بود که او دریا را از نزدیک می بیند.
او به همراه ۱۱۳ نفر دیگر سوار قایق شد. لامپ های سواحل آفریقا به تدریج از نظر محو شد؛ آن ها دیگر غرق تاریکی شده بودند.دو شبانه روز آن ها در آب های مدیترانه سرگردان بودند تا اینکه پیش از طلوع خورشید روز سوم، یکی از افراد سوار بر قایق، کشتی گارد ساحلی ایتالیا را دید. یحیی اولین نفری بود که با کمک نردبان طنابی سوار کشتی گارد ساحلی شد.
یحیی یکی از پنج هزار پناهجویی بود که وارد ایتالیا شد. دولت ایتالیا آن ها را در محوطه های ویژه ای نگه می دارد تا کارهای اداری اسکان آن ها انجام شود. تعدادی از پناهجویان علاقه دارند در معادن ایتالیا کار کنند که کارهای اداری آن ها کمی زمان برتر است. افراد زیر ۱۸ سال نیز از نظر قانونی باید تحت نظارت دولت ایتالیا قرار گیرند. اما این مسئله نیز پیش می آید که آن ها فرار کرده و به عضویت گروه های تبهکاری درمی آیند.
در شرایط عادی، ممکن بود یحیی که مجرم شود. اما چهار ماه بعد از رسیدن او به ایتالیا، یک وکیل ایتالیایی به نام «کارلا ترومینو» تلاش کرد تا برای پناهجویان بی سرپرست زیر سن قانونی خانواده پیدا کند تا آن کودکان بدین طریق زندگی تازه ای را شروع کنند.
از نظر قانونی لازم نیست آن خانواده ها کودکان را پیش خود نگه دارند تا آن ها را به فرزندخواندگی قبول کنند. کافی است که از نظر قانونی سرپرستی آن ها را با پرداخت بخشی از هزینه ها به عهده گیرند.
باربارا سیدوتی، پژوهشگر و فعال حقوق بشر، یکی از کسانی بود که سرپرستی چهار نفر را به عهده گرفت. در بهار ۲۰۱۴ میلادی، او به «پریولی» رفت تا آن چهار نفر را از نزدیک ببیند. یکی از آن چهار نفر که از روی خجالت سکوت کرده بود و لبخندی بر لب داشت، کسی نبود جز یحیی.
زندگی یحیی تغییر کرد. او دیگر هر روز دوش می گرفت و کسی او را کتک نمی زد. آن ها همراه باربارا بیرون می رفتند و شهر را می دیدند و هرز گاهی هم بستنی می خوردند. او کم کم ایتالیایی را یاد گرفت و همه چیز او را شگفت زده می کرد.
آن ها بالاخره در یک خانه مستقر شده اند. خانه ای که آشپزخانه هم داشت و همین مسئله برای یحیی تعجب برانگیز بود، زیرا در گامبیا زن ها بر روی آتش آشپزی می کردند.
باربارا سیدوتی از مهارت آن ها در آشپزی تعجب کرده بود. پسران آفریقایی از جمله یکی از آن ها به نام تامبا در آشپزی خیلی ماهر بود.در طول قرون گذشته، آشپزیِ سیسیل با ورود اعراب، یونانی ها و فرانسوی ها پیشرفت کرده بود. حالا شاید نوبت آفریقایی ها بود که حضور خود در جزیره سیسیل را به نحوی با کمک «غذا» نشان دهند.
در تابستان همان سال، سیدوتی از غذاهایی که مهاجران آفریقایی یکی پس از دیگری درست می کردند، بسیار خوشش آمده بود. سیدوتی صاحب تئاتری در کاتانیا بود که یک رستوران و کافی شاپ هم داشت و از قضا سرآشپز رستوران داشت از آنجا می رفت. باربارا پیش خودش فکر کرد که آیا کسی را می شناسد؟
چهار ماه بعد، باربارا سیدوتی یک سرآشپز را استخدام کرد و غذاهای آفریقایی-سیسیلی را در منوی رستورانش قرار داد. نام آن رستوران به یازده (۱۱Eleven) تغییر کرد. یازده در واقع اولین رستوران از نوع خود در سراسر اروپا بود.
یحیی که در تمام زندگی اش جز گله داری و باغبانی تجربه دیگری نداشت، روپوش سفید آشپزها را به تن کرد و مقدمات آشپزی را فرا گرفت. در اینجا بود که استعداد یحیی شکوفا شد.
سالوو، سرآشپز رستوران می گوید:«به محض اینکه چیز جدیدی را یاد یحیی بدهید، او یاد می گیرد.» سالوو می گوید که سختی کار باعث نشد یحیی جا بزند.
دو سال از آن روزی که گارد ساحلی قایق حامل یحیی را نجات داد، می گذرد. پسری نوجوان بدون خانواده، بی سواد و کاملا غریبه با زبان های اروپایی. اما این یحیی با آن یحیای دو سال پیش فرق دارد. او حالا می تواند به انگلیسی و ایتالیایی بخواند و بنویسد؛ او می تواند با گوشی هوشمند کار کند و حتی عضو فیسبوک و واتس اپ هم شده است. در اوت ۲۰۱۵، او به آپارتمان شخصی خود رفت. تا چند هفته دیگر، نتیجه درخواست او مبنی بر اقامت دائم در ایتالیا اعلام خواهد شد. یحیی تمام شرایط اقامت را دارد.
او می داند که دیگر هیچ وقت به آفریقا و کشورش گامبیا بازنخواهد گشت. اما روزهای بارانیِ سیسیل و بوی نم خاک، خاطره ی گاوهایش را برای او دگر بار تداعی می کند. یحیی را می توان یکی از خوش شانس ترین انسان های روی زمین دانست که البته با تلاش خودش به همه جا رسید. او با مظلومیتی خاص در چشمانش می گوید:«هر روز… یاد مادرم می افتم. اگر او امروزِ مرا می دید، حتما باورش نمی شد.»