داستان تامل برانگیز درخت جاودانگی
داستان درخت جاودانگی
گاهی اوقات حرفهایی می شنویم که قبول کردنشان در زندگی برایمان دشوار است اما با این حال فقط جهت رسیدن به آرامش کاذبی در وجودمان خود را راضی به پذیرفتن این خرافات می کنیم در این بخش داستان جالبی را میخوانید که پیام تآمل برانگیزی در آن نهفته است.
آن مرد سال ها در هند به جستجو پرداخت. از هر که می پرسید مسخره اش می کردند که این مرد دیوانه است. بعضی ها هم به زبان تعریف و حمد ریشخندش می نمودند و او را به این سو آن سو می فرستادند و درخت هایی را نشانش می دادند. سرانجام وقتی آن پیک خسته، درمانده و نومید و اشک بار آهنگ بازگشت کرد، شنید که در همان مکان شیخی عالِم که قطبی بزرگوار است سکنی دارد با خود گفت :«من که کار دارم توفیق نیافتم، اکنون به نزد او بروم باشد که دعای خیری نماید.» با چشمی اشکبار نزد شیخ رفت.
شیخ پرسید :«از چه چیز نا امید هستی، موضوع چیست ؟»
مرد گفت :«شاه مرا بدین فرستاده تا درختی را که می گویند هر که میوه ی آن را خورد حیات جاودانه می یابد، پیدا کنم ولی سال ها گشته ام و نیافتم.»
شیخ خندید و بگفتا ای سلیم این درخت علم باشد در علیم
بس بلند و بس شگرف و بس بسیط آب حیوانی و دریای محیط
تو به صورت رفته ای گم گشته ای زان نمی یابی که معنی هشته ای
آن یکی کش صد هزار آثار خاست کمترین آثار او عمر بقاست
آخر چرا به الفاظ و اسم ها چسبیده ای ؟ چرا به معنی و ذات و حقیقت توجه نمی کنی ؟
هر که به دنبال اسم بگردد به جایی نمی رسد باید مسمی را جست (نه این که تاریخ بافی کرد که مثلا مریم مادر یحیی را دید یا ندید یا رستم بود یا نبود.)
در گذر از نام و بنگر در صفات تا صفاتت ره نماید سوی ذات
اختلاف حق از نام اوفتاد چون به معنی رفت، آرام اوفتاد