چرا نمی توانم با واقعیت های تلخ زندگی روبرو شوم ؟
افرادی که نمیتوانند با واقعیت ها در زندگی روبرو شوند
بیدار شدن از خواب با ناراحتی بر اثر سر و صدا سیلی محکمی است که سریع به ما میخورد و حافظه ما را درگیر خودش میکند.ضربه ای احساسی عاطفی به ما میخورد و روزهای زیادی را در فکر هستیم که چرا؟احساس پریشانی و گیجی به سراغمان می آید.در این میان ۱ چیز وجود دارد:آسیب زننده است،انتظار آن را نداشته ایم،علاقه ای به آن نداریم و نمیخواهیم واقعیت را بپذیریم.
بعضی اوقات، سیلی، سریع به انبار حافظه ما می خزد:انگار یک لحظه گذرا باشد، مثل وقتی که سروصدا ما را با ناراحتی از خواب بیدار می کند، اما دوباره زود می خوابیم. بعضی اوقات سیلی واقعیت آن قدر محکم است که از شدت ضربه بی حس می شویم و روزها و هفته ها بااحساس گیجی و پریشانی سر می کنیم. این ضربه هر شکلی که داشته باشد، یک چیز قطعی است:به ما آسیب می زند. انتظارش را نداریم، دوستش نداریم و به یقین آن را نمی خواهیم.
ترس از روبرو شدن با واقعیت زندگی
برای وقتی که واقعیت های زندگی ما را شوکه می کند
آخرین باری که از واقعیت زندگی سیلی خوردید کی بود؟ همهٔ ما بارها و بارها در زندگی خود از این سیلی ها خورده ایم، همان لحظاتی که زندگی ضربهٔ محکم و دردناکی به ما می زند. این ضربه ما را شوکه می کند و به ما آسیب می زند. بعد از این ضربه سعی می کنیم روی پا بایستیم و بعضی اوقات از پا می افتیم. در این مطلب می خواهیم بگوییم چه طور می توانید احتمال دوم یعنی روی پاایستادن را بیشتر کنید. روان شناسی افرادی که نمی توانند با واقعیت روبرو شوند را با دقت بخوانید.
سیلی واقعیت شکل های متفاوتی دارد. بعضی اوقات مثل یک مشت خیلی محکم است:مرگ عزیز ، بیماری یا زخمی شدن شدید، یک تصادف وحشتناک، ورشکستگی، خیانت دیدن ، آتش سوزی خانه، سیل و طوفان و دیگر فجایع طبیعی و… . بعضی اوقات سیلی واقعیت آرام تر است:برق حسادتی که به ما می زند، وقتی متوجه می شویم یکی دیگر چیزی را دارد که ما می خواستیم داشته باشیم؛ درد تیز تنهایی که ما را می آزارد، وقتی که می فهمیم چه قدر از دیگران دورافتاده ایم؛ انفجار خشم و رنجشی که گرفتارش می شویم، وقتی که با ما بدرفتاری می کنند؛ شوک های تیز و کوتاهی که لرزه به تنمان می اندازد، وقتی دربارهٔ خودمان تأمل می کنیم و از آن چیزی که می بینیم خوشمان نمی آید؛ زخم های دردناکی که خنجرِ شکست، ناامیدی و طرد عاطفی به تن و جانمان می زند.
روبرو با حفرهٔ واقعیت
بعضی اوقات، سیلی، سریع به انبار حافظه ما می خزد:انگار یک لحظه گذرا باشد، مثل وقتی که سروصدا ما را با ناراحتی از خواب بیدار می کند، اما دوباره زود می خوابیم. بعضی اوقات سیلی واقعیت آن قدر محکم است که از شدت ضربه بی حس می شویم و روزها و هفته ها بااحساس گیجی و پریشانی سر می کنیم. این ضربه هر شکلی که داشته باشد، یک چیز قطعی است:به ما آسیب می زند. انتظارش را نداریم، دوستش نداریم و به یقین آن را نمی خواهیم و متأسفانه سیلی فقط آغاز رنج است. آن چه بعداً به سرمان می آید خیلی بدتر است:بعد از آن که سیلی یک مرتبه بیدارمان می کند، با حفره ای دردناک روبرو می شویم.
اسم این حفره، حفرهٔ واقعیت است چون یک طرف واقعیتی است که داریم و طرف دیگر واقعیتی است که دلمان می خواهد داشته باشیم. هرچه قدر حفرهٔ بین این دو واقعیت بیشتر باشد، احساسات دردناک بیشتری از آن سرریز می شوند:رشک و حسد، ترس، یاس، شوک، اندوهِ فقدان، غم، خشم، وحشت، احساس گناه، رنجش و حتی تنفر و انزجار. با این که خود سیلی معمولاً به سرعت اتفاق می افتد و تمام می شود، حفره ای که ایجاد می کند برای روزها، هفته ها، ماه ها، سال ها و حتی دهه ها باقی می ماند.
چرا نمی توانیم با واقعیت مواجه شویم؟
بسیاری از ما برای مقابله با حفره های بزرگ واقعیت بد تجهیز شده ایم. جامعه مان به ما یاد نمی دهد که چه طور آن ها را مدیریت کنیم. درحالی که باید یاد بگیریم طوری این سانحه ها را مدیریت کنیم که بتوانیم پس از آن رشد کنیم و رضایت مندی پایداری را به دست بیاوریم. وقتی با یک حفرهٔ واقعیت روبرو می شویم بنا به غریزه، اولین واکنش ما تلاش برای بستن آن است؛ سعی می کنیم واقعیت را تغییر بدهیم تا با آرزوهای ما مطابقت پیدا کند و اگر موفق بشویم حفره بسته شده و حالمان خوب می شود. با احساس موفقیت یا آزادی، شاد، راضی یا آرام می شویم. بالاخره اگر بتوانیم کاری برای رسیدن به اهداف خود در زندگی انجام بدهیم که غیرقانونی و متضاد ارزش های اساسی زندگی مان نباشد و مشکل بزرگ تری برایمان ایجاد نکند، آن وقت احساس می کنیم که باید به پیش برویم و آن را انجام بدهیم.
اما اگر نتوانیم به آن چه می خواهیم دست پیدا کنیم، چه می شود؟ وقتی نمی توانیم حفرهٔ واقعیت را ببندیم چه کار می کنیم؟ وقتی کسی که دوستش می داریم می میرد یا محبوبمان ما را برای همیشه ترک می کند یا فردی که می خواهیم با او دوست باشیم از ما خوشش نمی آید یا بینایی مان را از دست می دهیم یا می فهمیم که دچار بیماری لاعلاج یا مزمنی شده ایم یا آن وقتی که می فهمیم به اندازه ای که دوست داریم، بااستعداد و خوش قیافه نیستیم، چه کار می کنیم؟ و از طرف دیگر چه می شود وقتی که بستن حفرهٔ واقعیت ممکن باشد، اما زمان و هزینه بسیار زیادی طلب کند؟ در این شرایط قرار است چه طور سر به سلامت ببریم؟
اگر حفرهٔ واقعیت کوچک باشد یا بتوانیم نسبتاً سریع آن را ببندیم، خیلی از ما می توانیم اوضاع را خوب اداره کنیم؛ اما هر چه قدر حفره بزرگ تر و زمان لازم برای بستن آن بیشتر باشد، دچار دردسر بیشتری خواهیم شد. به همین خاطر است که رضایت درونی بسیار مهم است. رضایت درونی حس عمیق آرامش، بهزیستی و سرزندگی است که شما می توانید حتی رودرروی یک حفرهٔ واقعیت بزرگ هم آن ها را تجربه کنید. منظورم وقتی است که رؤیاهای شما به واقعیت نمی پیوندد، به اهدافتان نمی رسید و زندگی با شما با بی انصافی و خشونت رفتار می کند.
این طور افراد می گویند:خوب «از پشت هر ابری نور خورشید را می توان دید» یا «هر آنچه مرا نکشد قوی ترم می کند»؛ اما اگر این جملات اولین حرف هایی باشد که به فردی دردمند می زنید، آن ها این طور فکر می کنند که شما اصلاً نمی فهمید چه بر سر آن ها می گذرد.
این طور افراد می گویند:خوب «از پشت هر ابری نور خورشید را می توان دید» یا «هر آنچه مرا نکشد قوی ترم می کند»؛ اما اگر این جملات اولین حرف هایی باشد که به فردی دردمند می زنید، آن ها این طور فکر می کنند که شما اصلاً نمی فهمید چه بر سر آن ها می گذرد.
رضایت درونی تفاوت زیادی با رضایت بیرونی دارد. وقتی واقعیت را با آرزوهای خودمان وفق می دهیم، وقتی حفره را می بندیم، به اهدافمان می رسیم و به آن چه در زندگی از صمیم قلب می خواهیم، می رسیم و حال خوبی داریم که همان رضایت بیرونی است. رضایت مهم است. همهٔ ما دوست داریم به اهدافمان برسیم و نیازهای خودمان را ارضاء کنیم؛ اما رضایت بیرونی همیشه ممکن نیست. پس در این مقاله همان طور که احتمالاً حدس زده اید، ما روی رضایت درونی تمرکز خواهیم کرد. منظورم حس عمیق بهزیستی و آرامش است که از درون خودمان به دست می آوریم، نه از دنیای بیرون. خبر خوب این است که منابع رضایت درونی همیشه در دسترس اند، شبیه یک چشمهٔ همیشه جاری که هر وقت تشنه شدیم، می توانیم خودمان را از آن سیراب کنیم. بااین حال تمرکز روی رضایت درونی به معنای دست کشیدن از لذت ها، تمایلات، خواسته ها، نیازها و اهداف دنیوی نیست. منظور من این است که با این تمرکز دیگر برای رسیدن به حس بهزیستی و سرزندگی دیگر به چیزهای بیرون از خود وابسته نخواهیم بود و حتی در میانهٔ درد یا ترس یا فقدان یا محرومیتی بزرگ، می توانیم به حس آرامش و آسایش درونی دست پیدا کنیم.
روبرویی با واقعیت دردناک
خوب حالا برای مقابله با حفره های دردناک واقعیت چه باید کرد؟ چه طور می توانیم با این حفره ها طوری مقابله کنیم که نه تنها آسیب کم تری ببینیم، بلکه رشد کنیم و به رضایت مندی درونی برسیم؟ برای مقابله موفق چهار اصل اساسی را باید رعایت کرد:
مواجه شدن با واقعیت تلخ زندگی
اصل اول:با خودتان به مهربانی رفتار کنید
آیا می توانم با خودم مهربان باشم؟ حفرهٔ بسیار بزرگی بین آن چه می خواهم و آن چه دارم وجود دارد و درد بسیار زیادی می کشم. با این اوصاف می توانم با خودم مهربان باشم؟ بسیاری از ما نمی دانیم چه طور این کار را بکنیم؛ به مواد یا الکل یا غذا پناه می بریم یا به خودمان زخم می زنیم یا از زندگی کنار می کشیم. واضح است که این راه مهربانی با خود نیست؛ پس باید شیوه های ساده ای وجود داشته باشد که از طریق آن ها سپری برای خودمان بسازیم تا از زخم و تیغ درد و غم در امان بمانیم.
اصل دوم:لنگر بیاندازید
همهٔ این هیجانات و احساسات دردناک یک طوفان هیجانی به راه می اندازند. من اگر در میان طوفان به دریانوردی خود ادامه بدهم کاری از دستم برنخواهد آمد، پس چه طور می توانم لنگر بیاندازم؟ من از توجه آگاهی استفاده می کنم تا در لحظهٔ اکنون جای بگیرم و به افکار و احساسات دردناکم اجازه بدهم بدون آن که مرا بدزدند، در ذهنم آمدوشد بکنند. دربارهٔ شیوهٔ توجه آگاهی باید جداگانه و مفصل صحبت کرد.
اصل سوم:ارزش های زندگی تان را بشناسید
من برای چه می خواهم به زندگی ادامه بدهم؟ من در مواجهه با این چالش، در مواجهه با این فقدان، در مواجهه با این بحران می خواهم نماد و نشانهٔ چه چیزی باشم؟ نماد ضعف و شکست و ناامیدی یا نماد وقار، خردمندی و تاب آوری؟ من مجبور به ناامیدی نیستم. همچنان می توانم به خاطر چیزی به زندگی ادامه بدهم. حتی در میان این طوفان بلا، حتی در غم ازدست دادن محبوبم، هنوز می توانم دلیلی برای روی پاایستادن و ادامه دادن پیدا کنم. من می توانم دست از زندگی بکشم یا دلیلی پیدا کنم که به زندگی ام معنا ببخشد. این اصل به ارزش های زندگی و اقدام متعهدانه می پردازد.
اصل چهارم:گنجتان را بیابید
حتی در زمان رنج و درد چیزهایی وجود دارد که آن ها را گرامی بداریم و قدردانشان باشیم. مثلاً وقتی سالگرد مرگ محبوب خود را می گیریم، درد بسیاری می کشیم؛ اما در همان حالا افرادی وجود دارند که با ما به مهربانی و با عشق رفتار می کنند. آیا نمی توانیم قدردان این لحظات باشیم؟
این اصل چهارم تنها وقتی قابل اجرا است که به سه اصل قبلی عمل کرده باشیم. خطرناک است که افراد در وهلهٔ اول به دنبال یافتن گنج باشند. این طور افراد می گویند:خوب «از پشت هر ابری نور خورشید را می توان دید» یا «هر آن چه مرا نکشد قوی ترم می کند»؛ اما اگر این جملات اولین حرف هایی باشد که به فردی دردمند می زنید، آن ها این طور فکر می کنند که شما اصلاً نمی فهمید چه بر سر آن ها می گذرد. پس یافتنِ گنج آخرین اقدام است. ما نباید تظاهر کنیم که درد و رنجی وجود ندارد. این ها هستند و البته چیزهایی هم هستند که می توانیم قدردان آن ها باشیم؛ اما اول باید به اصل های یک تا سه عمل کرد.