تفاوت هوو داشتن در زندگی های دیروزی و امروزی
وقتی هوو داشتن را تجربه میکنید
اسمش ملوک خانم بود. زنی خوشرو و صمیمی که همیشه لبخند به لب داشت. اهل محل همه او را می شناختند؛ او را و زن دیگری که بیشتر وقت ها همراهی اش می کرد. زنی سبزه رو و بلند بالا که سنش به ۶۰ سال می رسید و در نگاه اول خیال می کردی شاید مادر یا خواهر بزرگتر ملوک خانم باشد، اما کسانی که آنها را می شناختند می دانستند که این دو زن هووی همدیگر هستند.
ملوک خانم زن دوم اکبر آقا بود. می گفتند با رضایت زن اول به عقد او درآمده و میانه اش با هوو از همان اول خوب بوده است. انصافاً هم هووها به ظاهر، خوب هوای هم را داشتند اما چه کسی می داند که در دل آدم ها چه می گذرد. زن های محل هم گرچه با ملوک خانم برو و بیایی داشتند و به خاطر حسن خلق اش، رابطه شان با او خوب بود، اما چندان هم نگاه مثبتی به او نداشتند؛ هرچه باشد ملوک هووی زن دیگری شده بود و این، مسأله ای نبود که خانم ها به راحتی با آن کنار بیایند.
داستان ملوک خانم و هووی اش البته به سال ها پیش برمی گردد، همان وقت ها که بعضی مردها وقتی دستشان به دهانشان می رسید و به اصطلاح شلوارشان دوتا می شد، گاه هوس می کردند تجدید فراش کنند. مشکلاتی نظیر بیماری زن اول یا نازا بودن او هم، گاه دلیل دیگری می شد برای باز شدن پای هوو به خانه، اما این پایان ماجرا نبود. قصه حسرت ها، اشک های پنهانی و مشاجره های بی پایان، گاه آنقدر طولانی می شد که به عمر اعضای این گونه خانواده ها قد نمی داد.
حالا زندگی ها شکل و شمایل مدرن پیدا کرده و حال و هوای خیلی چیزها هم عوض شده است. تصور اکبر آقای قصه ما که همان وقت ها هم سنی از او گذشته بود و دو زن را با هم در خانه ای مشترک اداره می کرد، در لابه لای زندگی امروزی شاید کمی دور از ذهن به نظر برسد.
وقتی پای هوو به زندگیتان باز می شود
اما واقعیت ها چیز دیگری می گویند. اکبر آقای شصت و چند ساله که موهای سرش ریخته بود و کت و شلوار راهدار به تن می کرد و کلاه شاپوی اش را تا دم ابرو پائین می کشید و آدم را یاد سید میران « شوهر آهو خانوم» می انداخت، هیچ شباهتی به مردان جوان و تحصیلکرده با ظاهر امروزی ندارد؛ مردانی که همسرانی جوان و گاه کودکانی نوپا دارند و زندگی شان به هیچ عنوان شباهتی به داستانی که در ابتدا گفته شد، ندارد اما گویا در همان مسیر قدم برمی دارند. همه چیز به ظاهر خوب و مرتب است. یک زندگی ایده آل که خیلی ها حسرت اش را می خورند اما این قصه گویا سر دراز دارد.
کافی است سری به دادگاه های خانواده بزنید تا با شمار زیادی از موارد مشابه برخورد کنید، البته برخورد همه در مواجهه با این قضیه یکسان نیست.
سحر ۳۴ ساله است و لیسانس مامایی دارد. فرزند اول اش ۴ سال دارد و دومی را هم دو ماه پیش به دنیا آورده و یک ماهی می شود که باخبر شده شوهرش تقریباً ۶ ماه پیش، ازدواج مجدد کرده است، حال و روز خوبی ندارد. نگاه اش خسته و بی فروغ است. می گوید:« دیگر حوصله رسیدگی به بچه ها را هم ندارم اما این طفلک ها چه گناهی دارند؟!»
به جای خالی قاب روی دیوار اشاره می کند و با غصه ادامه می دهد:« از روزی که فهمیده ام دیگر تحمل نگاه کردن به قاب عکس عروسی مان را ندارم. انگار به تمام خاطراتم خیانت شده است. شب ها مانند یک سایه به خانه می آید و تلاش می کند تا چشم در چشم نشویم. آنقدر گریه کرده ام و ضجه زده ام که دیگر رمقی برایم نمانده است. دائم یک سؤال در ذهنم دور می زند که «چرا من؟!» راستش هیچ گاه فکرش را هم نمی کردم دچار چنین مشکلی شوم.»
سحر خیال طلاق گرفتن ندارد می گوید، به خاطر بچه هایم. اما معتقد است که دیگر هیچ چیز شبیه قبل نمی شود حتی اگر آن زن از زندگی اش کاملاً بیرون رود.
شوهر سحر همسن و سال خودش است. از پشت تلفن، کم حرف و بی حوصله به نظر می رسد. علاقه ای ندارد تا داستان زندگی اش، نقل هر مجلسی شود. می گوید:« هر چه سحر بگوید همان کار را می کنم. او حق دارد که ناراحت باشد. ما هردو دانشجو بودیم که ازدواج کردیم. با سختی به اینجا رسیدیم. سحر تا وقتی فرزند دوممان به دنیا نیامده بود، پا به پای من کار کرد، شرمنده اش هستم. او زن خوبی است و …»
در صدایش لرزش نامحسوسی حس می شود. «یک چیزهایی هست که نمی شود برای همه عنوان کرد. سخت است بشود درباره اش صحبت کرد حتی با خود سحر! شاید اگر او کمی…» حرف اش را می خورد و سکوت…
هووهای امروزی، غصه های دیروزی
روزی گمان می شد که همسر دوم مرد دوزنه، زنی جوان تر و زیبا تر از همسر اول اوست و سوگلی مرد به شمار می رود. این هووها گرچه مورد غضب زنان دیگر بودند اما این گونه حس می شد که از برنده شدن در رقابت ربودن دل شوهر، خشنود هستند و آن را مایه مباهات خود می دانند.
پروانه، ۳۱ ساله و کارمند است. ظاهری ساده و بی آلایش دارد و آرام و شمرده صحبت می کند. تصورش کمی دشوار است که زن دوم باشد. می گوید:«ازدواج اولم دوامی نداشت، بعد از طلاق هم تا مدت ها افسرده بودم. با خانواده ام زندگی می کردم و گرچه با من مهربان بودند اما دوست داشتم زندگی مستقل خودم را داشته باشم. برای کسی که تجربه زندگی مشترک را داشته سخت است که دوباره با پدر و مادرش زندگی کند. البته مواردی برای ازدواج پیش آمده بود اما هیچ کدام را مناسب خودم نمی دیدم.»
او ادامه می دهد:«با همسرم در محل کار آشنا شدم.
یکی از ارباب رجوع ها بود که زیاد به شرکت ما می آمد. در همین رفت و آمدها هم بود که کم کم به یکدیگر علاقه مند شدیم. البته آن موقع نمی دانستم که زن و بچه دارد. وقتی حرف ازدواج به میان آمد، موضوع را گفت. پذیرش این موضوع برایم خیلی سخت بود اما به او علاقه مند شده بودم و از طرفی دلم می خواست هرچه زودتر مستقل شوم.»
حدود ۲ سالی از ازدواج پروانه می گذرد اما همسر اول شوهرش هنوز از ماجرا اطلاعی ندارد.
اما مگر طبق قانون اجازه همسر اول برای ازدواج مجدد مرد لازم نیست؟ پروانه پاسخ روشنی برای این سؤال ندارد. «چرا، من هم شنیده ام اما گویا بعضی دفترخانه ها این کار را انجام می دهند.»
او از دادن شماره تلفن و نشانی دفترخانه طفره می رود و در عوض سفره دلش را باز می کند:«زن دوم بودن، کار راحتی نیست. اگر مخفیانه باشد یک جور دردسر دارد و اگر علنی هم باشد، یک جور دیگر. اولش همه چیز به ظاهر خوب بود، احساس می کردم با کسی که دوست دارم سر و سامان گرفته ام اما عمر خوشی هایم چندان بلند نبود. باور کنید خیلی وقت ها حسرت به دلم می ماند که با همسرم در خیابان قدم بزنم یا در تعطیلاتی مانند نوروز با هم به مسافرت برویم. از تنها ماندن های طولانی خسته شده ام، اما چه کنم که خودم این نوع زندگی را پذیرفته ام. کاش از اول تن به این ازدواج نمی دادم. بارها و بارها تصمیم گرفته ام همه چیز را به همسر اول شوهرم بگویم، اما از عواقبش می ترسم. احساس می کنم در برزخ زندگی می کنم.»
وقتی پای هوو به زندگیتان باز می شود
هیچ چیز مانند قبل نمی شود
در مورد ازدواج مجدد مردان، هر چند که قوانین، تکلیف را تعیین کرده باشند اما به هر حال نمی توان بروز عوارض روانی و اجتماعی را در این باره نادیده گرفت.
مهرداد محمد زاده، روانشناس و مشاور خانواده در این رابطه در گفت و گو با ایران می گوید:« زنان عموماً نمی توانند به راحتی ازدواج مجدد شوهر را بپذیرند و در چنین مواردی، زن نسبت به شوهر خود و همچنین زن دوم،احساس نفرت پیدا می کند اما در بیشتر موارد به دلیل آن که این احساسات را بروز نمی دهد، گرفتار افسردگی های شدید خواهد شد. طبعاً در چنین خانواده ای فرزندان نیز از اثرات سوء این مسأله در امان نخواهند ماند.
ممکن است آنها نیز به تبع مادر، رفتار انزجاری نسبت به پدر از خود نشان دهند که خود، به بروز آسیب های دیگری نظیر پرخاشگری، انزواطلبی، بی حوصلگی و بی اشتهایی منجر خواهد شد که می تواند زمینه ساز بروز مشکلاتی همچون افت تحصیلی و فرار از خانه شود.»
او ادامه می دهد:« بی میلی به ادامه زندگی مشترک از سوی زن اول نیز از عواقب ازدواج مجدد مردان است. در این گونه موارد حتی زن ممکن است بر اثر بروز هیجانات عاطفی و احساس انزجار به شوهر خود آسیب برساند، چرا که زن اول به عقیده خود با تمام سختی های زندگی مشترک کنار آمده و اکنون که شوهر با اختیارات مردانه خود به ازدواج مجدد اقدام کرده است، در نظر زن نوعی خیانت و نادیده گرفتن تمام تعهدات زندگی زناشویی صورت گرفته است.»
این روانشناس معتقد است که به هر حال ازدواج مجدد در عرف جامعه ما دارای بار منفی است و می تواند به گونه ای در برقراری شبکه های ارتباطی خانواده با دنیای پیرامون خود تأثیرگذار باشد.
محمد زاده می گوید:«معمولاً در این گونه خانواده ها رفت و آمدهای خانوادگی به میزان بالایی کاهش می یابد؛ چرا که طرفین از مواجهه با افراد فامیل و این که مجبور باشند توضیحاتی در مورد زندگی خود بدهند یا نحوه برخورد دیگران با این قضیه فراری هستند.»
او ادامه می دهد:«از سویی دیگر مسئولیت های تعدد زوجات سنگین است و خواه ناخواه آسایش و راحتی را از مرد می گیرد که خودش تبعات منفی برای خانواده دارد. البته در بسیاری از موارد دیده شده که مرد از تعدد زوجات بسیار هم راضی است و احساس سختی و در فشار بودن هم ندارد که در این گونه موارد معمولاً از زیر بار مسئولیت های شرعی و اخلاقی آن شانهخالی کرده و زنی را مورد توجه قرار داده و به زن دیگر بی مهری کرده است.»
کم نیستند زندگی هایی که با باز شدن پای زن دوم، به ویرانی کشیده شده که البته هیچ یک از افراد خانواده بویژه خود او از ترکش های گاه مرگبارش، در امان نبوده است. چه جنایت ها که در این گونه موارد اتفاق نیفتاده و چه امیدهایی که به باد نرفته است. نمونه مشهورش همین داستان تلخ ناصر و لاله و شهلا.
زندگی مشترک پیچیدگی های خاص خودش را دارد. شاید پای صحبت هرکس بنشینید، حرف تازه ای بشنوید؛ حرف هایی که گاه آنقدر در دل می مانند تا غبار فراموشی سر و رویشان را بپوشاند و گاه هم منجر به بروز اختلالات گوناگون می شود که تبعات مختلفی هم دارد.
بغض های فرو خورده، گریه های پنهانی، حسرت های به دل مانده، غرورهای جریحه دار شده، آسایش از دست رفته، آرزوهای خاک شده و….
این قصه سر دراز دارد….